مجله نوجوان 123 صفحه 14

زد. سپس آرام آرام حالت چهرهاش تغییر کرد. فریاد زد: توی اتاق من چه میکنی؟ همسرم کجاست؟ کیت مات و مبهوت روی زمین زانو زد و به تکههای شکستة بطری چشم دوخت. بعد از پنجره، همسرش را دید که شیون کنان به طرف آرامگاه همسرش در بالای تپهمیدوید. رویش را برگرداند و دوباره به تکههای بطری خیره شد. *** جادة باریکی که به خانة جادوگر منتهیمیشد، غرق در بوتهها و علفهای هرز بود. کیت اشکهای روی گونههایش را حس نمیکرد و توجهی به حشراتی که به صورتش میخوردند نداشت. وقتی گربة سیاه را جلوی پاهایش دید، با صدای بلندی شروع به گریه کرد. گربه با چشمهای سبز و باریکش نگاهی به اوانداخت و در جاده به راه افتاد. کیت کوشید که از او عقب نماند. شاخههای بوتهها و درختان، به لباس گرانقیمتش گیر میکردند و آن را میدریدند اما او هیچ توجهی نداشت. سرانجام به کلبة تاریک و وهمناک رسید و جادوگر را دید که جلوی در ایستاده بود. جادوگر گفت: طلسم را شکستی. درست است؟ کیت جلو رفت و با التماس گفت: باید به من کمک کنی. همه چیز خراب شد. جادوگر با جدیت به جنگل خیره شد و گفت: تو بطری را شکستی و طلسم را از بین بردی. دیگر کاری از دست من ساخته نیست. اکنون همسرت همانقدر از تو نفرت دارد که زمانی عاشقت بوده است. سپس خم شد و گربه را از روی زمین برداشت. همانطور که موهای مشکی و براق گربه را نوازش میکرد، به کیت نگاه کرد و گفت: هیچ حقیقتی در عشق تو و آن مرد نبود. نباید زیاد روی دوامش حساب میکردی. تو آن مرد را طلسم کرده بودی که به تو عشق بورزد. چنین عشقی، عشق حقیقی نیست. باد در میان شاخههای درختان زوزه کشید. به نظر میرسید میخواهد جملات جادوگر را یک بار دیگر در گوش کیت زمزمه کند. کیت با چشمان اشکبار به طرف جنگل به راه افتاد و در لا به لای شاخ و برگهای در هم تنیدة درختان ناپدید شد.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 123صفحه 14