مجله نوجوان 125 صفحه 6

داوود رشیدی: یعنی تظاهر می‏کند؟! (همه می‏خندند) لیلی رشیدی: نمی‏دانم. فکر نمی‏کنم لازم باشد که آدم سعی کند این حس را در وجود خود حفظ کند. این حس چیزی است که یا با آدم هست یا نیست. جزو خصوصیات آدم است. اینکه بتواند کاری کند که همیشه به او خوش بگذرد و یا با چیزهای عادی هم خوش باشد. ولی هیچ وقت نمی‏شود گفت که مثلاً من این قسمت کودکی‏ام پر رنگ‏تر است و این قسمت نیست. اصلاً نوجوانی شما چگونه طی شد، آیا شما هم در میان ابرها گشت و گذار می‏کردید؟ لیلی رشیدی: بله، آن دنیا را دوست داشتم. من فکر می‏کنم این دوران برای بزرگترها سخت باشد و در واقع شما باید این سؤال را از پدر و مادرم بپرسید. در هر حال این دوران هم مثل هر مقعطی تغییرات زمان خودش را دارد و فکر می‏کنم کسانیکه متوجه این دگرگونیها می‏شوند، باید خود را تغییر دهند. داوود رشیدی: درست است. واقعاً این، مقطع حسّاسی، برای آیندۀ نوجوانان است، به همین دلیل مسئولیت اطرافیان در این باره بیشتر است. برومند: البته این مراقبتها باید با توجه به متقضیات هر دوره باشد. حال و هوای بچه‏های الان خیلی با گذشته فرق دارد. به طور مثال در مورد فرزندان خودم، من برای «فرهاد» نگرانی‏ام این بودکه مثلاً موقع دوچرخه سواری و فوتبال زمین نخورد. اما الان هزار جور دلواپسی وجود دارد. لیلی رشیدی: به نظر من نه تنها پدر و مادر که اطرافیان، مثل مسؤولان مدرسه هم در رفتار با نوجوانان باید توجه و دقت داشته باشند. داود رشیدی: اصل این است که بچّۀ آدم از آدم مطمئن باشد و بداند که دوستش دارند و این دوستی همیشگی است. خانم رشیدی، تا چند سال دیگر شما هم نوجوان‏دار خواهید شد، چه حسی دارید؟ لیلی رشیدی: اُه اُه، خیلی سخت است. برومند: لیلی معتقد است که وقت «سینا» را با شرکت دادنش در کلاسهای ورزشی و هنری پر کند. لیلی رشیدی: البته من چندان وارد نیستم، اما خُب، شنیده‏ام که هر قدر که بشود وقت بچه‏ها را با کلاس پر کرد، نتیجۀ بهتری خواهد داشت زیرا در این حالت خلاقیت آنها نیز رشد می‏کند. اما عده‏ای می‏گویند، از آنجا که پدر و مادرها وقت چندانی برای فرزندانشان نمی‏گذارند، برای اینکه عذاب وجدان نداشته باشند سعی می‏کنند بچه‏ها را با شرکت دادن در کلاسها سرگرم کنند. لیلی رشیدی: نه، من موافق نیستم. به هر حال الان ریتم زندگی تند شده و هر چیزی به صورت فشرده انجام می‏شود. مثلاً اگر قبلاً می‏شد در یک ساعت نشست و قصه گفت، حالا در ده دقیقه و با شکل دیگری با ابزارهای سریعتری می‏شود این کار را انجام داد. برومند: اصلاً مگر می‏شود بچه‏ها را با این چیزها سرگرم کرد؟ من برای فرهاد تا ده سالگی قصه می‏گفتم. لیلی هم تا 8-7 سالگی علاقه به قصه داشت اما تا دو سال پیش وقتی می‏خواستم برای سینا قصه بگویم، علاقه‏ای نشان نمی‏داد و می‏گفت: «ولم کنید، همش می‏خوان مثل مادربزرگها برام قصه بگن.» یادش به خیر وقتی 15-14 ساله بودم، کنار مادربزرگم می‏نشستم و او قصه‏های عجیب مثل «دیو دیگ به سر» را برایم می‏گفت و من با

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 125صفحه 6