مجله نوجوان 125 صفحه 13

اساس این عهد، محمد صلّی الله علیه و آله باید با کسان خویش از حضور در مکه و ارتباط با مکیان دور داشته میشد تا شاید دعوت او به آیین تازه، از رونق بیفتد. این بار، کار سخت بود و این پیمان، تبعات دشواری داشت؛ چه آنکه همگان را از داد و ستد و معامله و کمک به محمد صلّی الله علیه و آله و خویشان و کسانش برحذر داشته بود و محاصرهای کامل را بر محمد صلّی الله علیه و آله و یارانش تحمیل میساخت. محمد صلّی الله علیه و آله با جماعت نومسلمانان به جایی در اطراف مکه رانده شد، به «شعب بنیهاشم» یا «شعب ابوطالب» که درهای بود در پناه کوه «ابوقبیس» و مجاورت شعب «بنیعامر» در شمال شرق مکه. این شعبها، درهها یا وادیهای کوچکی بودند که هر یک به خاندانی تعلق داشت و محاصرۀ یک خاندان در آنها و قطع ارتباط با شهر و شعبهای دیگر، امری سخت و دهشتناک بود. اندازه و حدود این اخراج و محاصره و قطع ارتباط، آن اندازه وسیع بود که حتی ابوطالب، از محمد صلّی الله علیه و آله خواست با قریش کنار بیاید و از بدگویی به بتها و سنتهایشان درگذرد تا اینسان عرصۀ جور قرار نگیرد و قریش از عهد خود درگذرند. پاسخ محمد صلّی الله علیه و آله اما جدیتر از آن بود که ابوطالب می‏پنداشت: «اگر خورشید را در دست راستم و ماه را دست چپم قرار دهند، به خدا سوگند از دعوتم دست بر نمیدارم». این نحو جدیت محمد صلّی الله علیه و آله، ابوطالب را هم به حمایت او در آورد و مقارن همین ایام، حمزه عمویش را هم مسلمان کرد. سختی زندگی در تبعید که سه سال و به قولی بیش از آن طول کشید، مسلمانان را به سختیها و رنجهای بسیار افکند؛ فقر، گرسنگی، بیسامانی و... تمام دار و ندار بنی هاشم را از دست آنان خارج ساخت. حتی نقل است به دلیل کمبود مواد غذایی، چند تن در شعب بنیهاشم جان دادند. این همه سختی و رنج که اخبار آن دورادور به مکه میرسید، دلهای مردم را به نرمش میآورد و بر بنیهاشم میسوزاند و به همین دلیل، گهگاه آذوقه و غلهای برای شعب نشینان به پنهان ارسال میکردند. سرانجام عهد اشراف و اعیان که بر دیوارۀ کعبه آویخته بود، خوراک موریانه گشت و به فراموشی سپرده شد و بنا به نقلی، پس از شرطی که محمد صلّی الله علیه و آله بر خورده شدن آن توسط موریانه کرد و سخنش درست درآمد و در پس آن سختیها، محاصره شکست و عهد منسوخ شد. ارتباطها مجدداً برقرار شد اما پیامد رنجهای شعب هم کم نبود. سختیهای محمد صلّی الله علیه و آله و یارانش، خاطرهای نبود که به راحتی فراموش شود. کمی بعد از پایان حصر، ابوطالب بزرگترین حامی و پشتیبان محمد صلّی الله علیه و آله وفات می‏یابد و به فاصلۀ کمی از او، خدیجه همسر و یار محمد صلّی الله علیه و آله در میگذرد. این سال را محمد صلّی الله علیه و آله سال اندوه خود میخواند، عام الحزن. مرگ ابوطالب، حامی بزرگ محمد صلّی الله علیه و آله، عرصۀ جور بر وی را دوباره میگشاید. قریش سختیها و آزارهایشان را بر محمد صلّی الله علیه و آله که اینک پنجاه ساله است، افزون میکنند. محمد صلّی الله علیه و آله اما در دعوت خویش استوار است؛ به همین منظور، به طائف میرود تا سران آنجا را به اسلام بخواند اما در آنجا هم، به دلیل توافق سران قریش با سران طائف، مورد استقبال قرار نمیگیرد و آزار هم میبیند. حتی نقل است که در آنجا، پایش بر اثر سنگباران مجروح میشود. محمّد مصطفی دوباره به مکه بر میگردد و با همتی عالی و روحی مطمئن از غایت و هدف دعوت خود، در مرکز سختیها، با پیروانش به ادامۀ دعوت میپردازد. با استواری یک پیامبر و وقار و هیمنهای خدایی که درشتی اعراب، آن را نمیکاهد. محمد صلّی الله علیه و آله با ایمان به راهی که آغاز کرده است، میداند آئین الهیاش، به زودی آئینهای جاهلی عرب را منسوخ خواهد کرد و چون خورشیدی، از شرق کعبه، پیام تسلیم و اسلام را در همه جای جزیرۀالعرب خواهد پراکند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 125صفحه 13