مجله نوجوان 125 صفحه 27

و پا بود و کتی الگوی یک فرزند نمونه! به همۀ این دلایلی که از ذهن استیو گذشت، او حاضر نشد با پدر و مادرش به پیک نیک برود. پدر و مادر استیو با کاروان خانوادۀ جونز به پیک نیک رفتند. در نتیجه ماشین پدر استیو در پارکینگ مانده بود. اسیتو با تماس با دوستان خود، مایکل و جان، طرح یک عملیات سرقت را ریختند و با دزدیدن ماشین پدر استیو تصمیم گرفتند که خانواده را در محل پیک نیک غافلگیر کنند که با این کار هم استیو می‏توانست خودی نشان دهد و هم.... البته هر چه استیو فکر کرد دید دلیل دیگری وجود نداشته است. استیو طنابی را از درون کوله پشتی‏اش بیرون کشید و یک سر آن را به درخت بست و سر دیگرش را درون آن چالۀ کم عمق انداخت. مایکل که روی جان افتاده بود با آه و نالۀ بسیار بلند شد ولی جان از حال رفته بود. مایکل هم بعد از کمی حرکت فهمید که پایش بدجوری درد می‏کند و نمی‏تواند از جایش بلند شود. استیو با دیدن این منظره چند بار فریاد زد و تقاضای کمک کرد ولی خبری نبود. او با احتیاط زیاد به سمت نور حرکت کرد. نور از درون یک چادر بیرون می‏آمد که در آن یک خانوادۀ سه نفره و یک زن و شوهر نشسته بودند. آنها با دیدن استیو ابتدا تعجب کردند و بعد دختر خانواده نگاه عجیبی به استیو کرد و بعد زن و شوهری که در چادر بودند گوش استیو را پیچاندند. در آن لحظه استیو دلش می‏خواست چشمهای کتی را از کاسه در بیاورد و زبانش را از حلقومش بکشد بیرون و دو تا پس گردنی هم به او بزند. کتی با وساطت پیش پدر و مادر استیو نگذاشت که استیو کتک بخورد و بعد همه را برای کمک به مایکل و جان بسیج کرد و آن دو را به بیمارستان رساند. استیو از کار بچگانۀ خودش خیلی خجالت کشید و پشیمان شد. بعد از رساندن آن دو به بیمارستان، استیو توضیح داد که ماشین پدر را بی‏اجازه برداشته تا از بیراهه خود را به محل پیک نیک برسانند ولی در جنگل بنزین ماشین تمام شده است و آنها پیاده به راهشان ادامه داده‏اند و باقی قضایا. استیو از آن پس تصمیم گرفت در مورد قضاوتش روی افراد مختلف تجدید نظر کند، مخصوصاً کتی!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 125صفحه 27