میزگرد فاطمه صحافزاده تهمینه دادور ملیحه دادور کاری
رفاقت با بزرگترها
فاطمه: چند بار میخواستین راجع به دوستی با بزرگترها صحبت کنید ولی نشد.
ملیحه: راست میگه! قرار بود بفهمیم چرا فاطمه خانوم به جای اینکه زنگهای تفریح توی صف بوفه
باشه و ساندویچ بخره، توی دفتر دبیرا میره و بهش چایی میدن!
تهمینه: ولی مشکل من هنوز حل نشده!
دوست: اگه راستش رو بخواین حالا که صحبتهای قبل رو توی ذهنم مرور میکنم
میبینم ما قبلاً راجع به ارزش والای پدر و مادر و محبت و احترام به اونها صحبت
کردیم و شاید مسئلۀ تهمینه در مقابل اون دیدگاه و اون نظرهای شماها یه کمی
پیش پا افتاده باشه، با اینحال باید اینجوری نتجیه بگیریم که اگه ماها از حالا
بخوایم در مسائل روزمره حل بشیم، نگاهمون به زندگی خیلی حقیر میشه و
مسائل بزرگترها رو فراموش میکنیم.
ملیحه: این جملات به مسئلۀ فاطمه هم مربوطه؟
دوست: این جملات به کلّ زندگی مربوطه، یعنی یه جور تفکر مثبت که
باعث میشه هر مشکل کوچکی آدم رو از پا در نیاره و آدم تسلیم نشه.
ملیحه: پس رسماً ماها شخصیت منفی داستانیم و فاطمه خانوم، خانوم
مهربون و دانا!
فاطمه: من اگه از این حرفا نشنوم که نمیرم با معلّمام دوست بشم.
تهمینه: به نظر من که فاطمه به یه سری مسائل علاقمنده که
مدرسه و اولیای مدرسه هم به اونها علاقهمند هستن، چون که شعر
و داستان و ادبیات باعث مطرح شدن مدرسهشون توی منطقه و
استان و کشور میشه. خانوم معلمی هم که دست فاطمه رو میگیره و
میبره توی دفتر دبیرا اصلاً عاشق چشم و ابروی فاطمه نیست. اونها
به وسیلۀ کارای فاطمه راه پیشرفت خودشون رو فراهم میکنن.
ملیحه: من هیچوقت نمیخواستم به فاطمه بگم ولی حالا که بحث ما
به اینجا رسید میگم؛ فاطمه یه ابزار برای خانوم معلّمهاییه که تازه کار
هستن و با استفاده از هنر فاطمه میخوان پیشرفت کنن. بعداً بچّهها هم
پشت سر فاطمه میشینن میگن جاسوس و آنتن کلاس و خبرچین یا
میگن چایی شیرین و چاپلوس!
فاطمه: آخه وقتی هیچکس به جز خانوم معلّم و خانوم مدیر
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 147صفحه 10