مجله نوجوان 147 صفحه 10

میزگرد فاطمه صحافزاده تهمینه دادور ملیحه دادور کاری رفاقت با بزرگترها فاطمه: چند بار می­خواستین راجع به دوستی با بزرگترها صحبت کنید ولی نشد. ملیحه: راست میگه! قرار بود بفهمیم چرا فاطمه خانوم به جای اینکه زنگهای تفریح توی صف بوفه باشه و ساندویچ بخره، توی دفتر دبیرا می­ره و بهش چایی می­دن! تهمینه: ولی مشکل من هنوز حل نشده! دوست: اگه راستش رو بخواین حالا که صحبتهای قبل رو توی ذهنم مرور می­کنم می­بینم ما قبلاً راجع به ارزش والای پدر و مادر و محبت و احترام به اونها صحبت کردیم و شاید مسئلۀ تهمینه در مقابل اون دیدگاه و اون نظرهای شماها یه کمی پیش پا افتاده باشه، با اینحال باید اینجوری نتجیه بگیریم که اگه ماها از حالا بخوایم در مسائل روزمره حل بشیم، نگاهمون به زندگی خیلی حقیر می­شه و مسائل بزرگترها رو فراموش می­کنیم. ملیحه: این جملات به مسئلۀ فاطمه هم مربوطه؟ دوست: این جملات به کلّ زندگی مربوطه، یعنی یه جور تفکر مثبت که باعث میشه هر مشکل کوچکی آدم رو از پا در نیاره و آدم تسلیم نشه. ملیحه: پس رسماً ماها شخصیت منفی داستانیم و فاطمه خانوم، خانوم مهربون و دانا! فاطمه: من اگه از این حرفا نشنوم که نمی­رم با معلّمام دوست بشم. تهمینه: به نظر من که فاطمه به یه سری مسائل علاقمنده که مدرسه و اولیای مدرسه هم به اونها علاقه­مند هستن، چون که شعر و داستان و ادبیات باعث مطرح شدن مدرسه­شون توی منطقه و استان و کشور می­شه. خانوم معلمی هم که دست فاطمه رو می­گیره و می­بره توی دفتر دبیرا اصلاً عاشق چشم و ابروی فاطمه نیست. اونها به وسیلۀ کارای فاطمه راه پیشرفت خودشون رو فراهم می­کنن. ملیحه: من هیچوقت نمی­خواستم به فاطمه بگم ولی حالا که بحث ما به اینجا رسید می­گم؛ فاطمه یه ابزار برای خانوم معلّمهاییه که تازه کار هستن و با استفاده از هنر فاطمه می­خوان پیشرفت کنن. بعداً بچّه­ها هم پشت سر فاطمه می­شینن می­گن جاسوس و آنتن کلاس و خبرچین یا می­گن چایی شیرین و چاپلوس! فاطمه: آخه وقتی هیچکس به جز خانوم معلّم و خانوم مدیر

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 147صفحه 10