اشاره
زندگی ما،سفری است که آغاز دارد و پایان ندارد.
سفری به سوی خداوند که آغاز و پایان همۀ هستهاست. زندگی سفری
است؛ راه ماییم و رهرو ماییم. در خویش سفر میکنیم که سرزمینی بیکرانه
است. پایان سفر، خداونداست. سفر به سوی خداوند پایان دارد؛ اما سفر
در خداوند پایانی ندارد. قطره در رودخانه، میخرامد و به دریا میرسد، امّا
قطره کی میتواند تمامی دریا را دریابد؟ سفرقطره در دریا پایان ندارد.
زندگی ما سفری است تا بینهایت، تا همیشه.
در کوچه باغ حکایت
میانه روی
روزی حضرت محمد-درود خداوند بر او باد- در اطراف مدینه شتری دید ضعیف و نحیف .
شتر به سوی پیغمبر صلّی الله علیه و آله آمد و سر بر زمین نهاد و نالید، نالیدنی سخت؛ چنان
که دل پیغمبر صلّی الله علیه و آله به رحم آمد. صاحب شتر را بخواند و گفت: «این شتر تو از
گرسنگی و بار سنگین مینالد. بر او رحمت کن تا من روز قیامت تو را شفاعت کنم.»
صاحب شتر پذیرفت. چند روزی گذشت. شتر روزی در گذرگاهی پیغمبر صلّی الله علیه و آله
را دید و نزد او آمد. پیغمبر صلّی الله علیه و آله صاحب شتر را فراخواند و او را ستایش کرد و
گفت: «شترمیگوید که صاحب من دیگر بار بر من نمینهد و شرمسار او شدهام.» آن گاه فرمود:
«خداوند میانهروی را در همۀ کارها دوست دارد. علف تمام باید داد و بار به اندازه باید نهاد.»
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 147صفحه 26