مجله نوجوان 148 صفحه 14

اما پسره صحبت ها را نمی فهمید . - نه آقا ، اینجا پاساژ است . - ببخشید ما با برادر رضوی کار داشتیم . - برو آقا! ما اینجا برادر رضوی . . . اوه منظورتون رضاست؟ و داد زد : رضا بیا با تو کار دارن . . .از کی برادر شدی؟ این دیوونه کیه پشت خط؟ رضا که اومد گفتم : برادر رضوی؟ برادر قاسم هستم ، سارق اموال اداره پست رو دستگیر کردم . لطفا تشریف بیارید ایشونو ببرید داخل بازداشتگاه مخفی داخل کوه تا اعتراف کنه . برادر رضوی ، خیلی زود متوجه ماجرا شد . چون قبلا تعریف کرده بودم . بنابراین گفت : تلفن رو بده بهش تا باهاش صحبت کنم . به مظنون گفتم : برادر رضوی با تو کار داره! تلفن رو گرفت و ظاهرا برادر رضوی فقط اسم و سن و سالش رو پرسید که دیدم مظنون گوشی رو گذاشت . اشک توی چشمهایش حلقه زد . با خشم به من نگاه کرد ، گوشی رو دوباره برداشت و شماره گرفت . از اون طرف صدای زنی گفت : الو . . . و ناگهان بغض پسرک ترکید : مامان . . . اینا می خوان منو ببرن بکشن .- به دادم برس . مادر که فکر کرده بود پسر نازنینش دست آدم رباها افتاده است ، داشت سکته می کرد . سریع تلفن رو گرفتم : ببینید خانم ، از اداره پست زنگ می زنم ، پسر شما در رابطه با یک سرقت دستگیر شده . بعد برگشتم طرف پسرک : بگو کلید کجاست تا مامانت پیداش کنه! مطمئن باش ، قول می دم توی مجازاتت تخفیف بدم! با گریه گفت : کلید روی بوفه است . مادرش که گیج شده بود ، رفت و برگشت و ظاهرا کلید را پیدا کرده بود . وقتی قضیه رو بهش گفتم به شدت عصبانی شد و داد زد : بکشینش! من همچی پسری نمی خوام! البته ما نکشتیمش . بلکه اعتراف گرفتیم . ظاهرا یک روز که توی باغ آقای رئیس مهمونی بوده ، آقای رئیس دسته کلیدش رو گم می کنه . بچه های خودش و دوستشو بسیج می کنه برای پیدا کردن کلید و آقا امیر ، کلید رو پیدا می کنه و به روی مبارکش نمی یاره و با خودش می گه : یک وقتی به درد می خوره . یک اعتراف کارآگاهانه با اثر هر پنج انگشت ازش گرفتم و اونو ول کردم به امان خدا . چند تومن پول هم برای رفتن به مشهد بهش دادم . وقتی آقای رئیس از مکه برگشت اولین چیزی که پرسید این بود : اداره چه خبر؟ از دزدیها چه خبر؟ - دزد رو گرفتیم . بله دیگه . . . ما اینیم . کارآگاه قاسم! آقای رئیس که خیلی ذوق زده شده بود ، گفت : این دفعه کار کی بوده؟ - کار پسر دوست عزیزتون آقای . . . بله دیگه معلوم است ، آقای رئیس به جای تشکر از ما کلی ناراحت شد که به رفاقت چندین ساله با دوستش لطمه خورده . تازه هنوز اصل ماجرا فردا بود که پسره همه چیز رو انکار کرد و مادرش یک الم شنگ های به پا کرد که بیا و ببین . ما هم کلید رو تحویل دادیم و خداحافظ . . . .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 148صفحه 14