مجله نوجوان 149 صفحه 4

داستان دنباله دار قسمت چهارم لیلابیگلری جنگل فرشتگان اتوبوس توقف کرد. در اتوبوس باز شد و کتی پا در میان دهکده گذاشت. دو سه نفر دیگر پشت سر کتی پیاده شدند. اتوبوس دور زد و رفت. کتی وسط میدان ایستاده بود یک کوله پشتی به دوش داشت و دوربینش را بر گردن آویزان کرده بود. آن دو سه نفری که از اتوبوس پیاده شدند. پراکنده شدند و کتی در آن میان تنها ایستاده بود. به دور و برش نگاه کرد. کوله پشتی را روی دوشش ج ابه جا کرد و به راه افتاد. ابتدا قصد داشت به خانۀ انتهای دهکده که همیشه به آنجا می­رفتند برود ولی با دیدن کشیش ،پشیمان شد. کشیش سراغ پدر و مادر کتی را گرفت و کتی توضیح داد که به دنبال مردی می­گردد که چند روز پیش، پدرش، پسر او را درمان کرده است. کشیش قدری فکر کرد و بعد آدرس مردی را در یک مکانیکی به کتی داد. کتی می­دانست که اگر بیشتر پیش کشیش بماند مجبور است به سؤالات بیشتری جواب بدهد. در نتیجه فوراً از او خداحافظی کرد و به سمت مکانیکی به راه افتاد. *** چراغها و بوق ممتد ماشینی که از روبرو می­آمد پدر را متوجه خطر کرد؛ او با سرعت زیادی می­خواست سبقت بگیرد و متوجه ماشین روبرویی نبود اما به محض دیدن آن، پایش را روی ترمز گذاشت و ماشین را کنترل کرد. حال مادر کتی هم خیلی بد بود؛ دستمالی در دستش

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 149صفحه 4