مجله نوجوان 149 صفحه 5

بود و در حالیکه بی­صدا اشک می­ریخت دستمال را ریزمی­کرد. *** پدر که از کند راندن رانندۀ ماشین جلویی عصبی شده بود دستش را روی بوق گذاشت. مرد جلویی دستش را به علامت اعتراض از پنجره ماشین بیرون آورد و به پدر کتی فهماند که نمی تواند از آن تندتر برود. پدر دستاش را روی فرمان کوبید و گفت: لعنتی! به موقع نمی­رسیم! مادر که همچنان اشک می­ریخت گفت: همیشه از این روز می­ترسیدم! *** درِ بزرگ مکانیکی نیمه باز بود. کتی چند بار صدا کرد ولی کسی جواب نداد. آرام در را هل داد. در با زوزۀ کشداری باز شد. کشیش به کتی گفته بود که باید دنبال آقایی به نام گیبسون بگردد. کتی چند بار آقای گیبسون را صدا زد ولی جوابی نشنید. داخل مکانیکی تاریک بود. کمی طول کشید تا چشم کتی به تاریکی داخل مکانیکی عادت کند. داخل مکانیکی یک تراکتور بود و در گوشه­ای، چند ماشین چمن­زنی روی هم تلنبار شده بود. کتی صدای قدمهای کسی را شنید و وقتی برگشت در آستانۀ در مردی را دید ولی به دلیل اینکه مرد در ضدّ نور ایستاده بود کتی نتوانست چهره­اش را به وضوح ببیند. مرد قدری به کتی نگاه کرد و گفت: اینجا چی می­خوای دختر؟ *** ماشینها به سرعت از جادّه عبور می­کردند. ماشین پدر کنار جادّه متوقف شده بود. مادر همچنان در همان حالت افسردگی و نگرانی بود. پدر مدارک ماشین را از داشبورد بیرون آورد و به پلیس تحویل داد. پلیس جوان با طمأنینه شروع به چک کردن مدارک کرد. پدر خیلی عجله داشت این پا و اون پا کرد و گفت: قربان! من خیلی عجله دارم! پلیس جوان قدری در چهرۀ پدر دقیق شد، بعد سرش را به حالت تأسف تکان داد و گفت: آقای عزیز! عجله و سرعت آفت رانندگیه! شما باید... پدر در حرف پلیس دوید و با صدای بلندتری گفت: من باید فوراً حرکت کنم! پلیس جوان اخمهایش را در هم کشید و گفت: شما باید آزمایش بشین! پدر که خیلی عصبی شده بود پرسید:چه آزمایشی؟ پلیس جوان در حالیکه به طرف ماشینش حرکت می­کرد جواب داد: باید معلوم بشه شما موادّ مخدر مصرف کردین یا نه! چون آدم سالم سر پلیس فریاد نمی­زنه! پدر که از این حرکت پلیس جوان متأصل شده بود به دنبال پلیس راه افتاد و خواست که برایش وضعیت را توضیح دهد ولی آن پلیس وسیله­ای عجیب را که شبیه یک ماشین حساب آنتن دار بود جلوی پدر گرفت و از او خواست آن را در دهانش بگذارد. پدر که صبرش تمام شده بود به مادر نگاهی کرد. بعد دستگاه را به زمین کوبید، مدارک را ازدست پلیس قاپید و به سمت ماشینش دوید. تا پلیس جوان خواست اسلحه­اش را در بیاورد و عکس العملی نشان دهد پدر با سرعت زیاد گریخته بود. ادامه دارد...

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 149صفحه 5