مجله نوجوان 149 صفحه 14

سه نفر برگشتن طرف ما و یکیشون گفت: پستچی بدبخت! تو از کجا مزه کباب بره رو چشیدی که اظهار نظر می­کنی؟ امّا دل پیچه، حال ما را گرفته بود. از کلاس اومدم بیرون و گلاب به روتون ته دلم هر چی نفرین بود نثار شریک رئیس هتل کردم. بوی کباب بره از توی کیف، فضای دانشکده را پر کرده بود. موندم چه کار کنم! هیچ کدوم از کلاسها را نرفتم چون تا وارد می­شدم. هر چند کسی باور نمی­کرد من کباب بره خورده باشم ولی بعد از نشستن من کم کم زمزمه می­کردند: چه بوی خوبی! بوی کباب بره است... یارو کباب بره خورده، همه جا هم میره و پز میده، تو کلاس تاریخ معماری دکتر تفضلی هم پیداش شد و همه رو دیوونه کرد. و معلومه دیگه مجبور شدم برای اینکه دیگران را از درس نیندازم از کلاس خارج شوم امّا راضی نشدم خودمو از شَرِّ تیکه گوشت بره خلاص کنم... هر چند حالم از همه چیز به هم می­خورد. وقتی با حال زار از دانشگاه خارج شدم با صحنۀ دیگه­ای مواجه شدم. جفت چرخ موتور پنچر شده بود. این دفعه مشتمو کوبیدم به سرم. خدایا یک کباب بره به ما دادی ،ببین چه بلاهایی که به سرمون در نیاوردی . و پیاده تا سر ایستگاه اتوبوس رفتم. توی اتوبوس، خودش حکایت دیگه­ای بود. توی اون فضای بسته، بوی کباب بره پیچید و مردم گفتند: مرفه بی درد! تو را چه به اتوبوس سوار شدن؟ خدایا ما که گوشت این جوری نمی­خوریم، هر کی خورده الهی زهرمارش بشه. با خودم گفتم: بابا غلط کردم. به خدا من این کاره نیستم. یک نفر دیگه از اوّل اتوبوس داشت یکی یکی آدمارو بو می­کشید و جلو می­آمد. دوست داشتم ته اتوبوس کنده بشه و بیفتم بیرون، توی خیابون ولو بشم. مرد به سرعت داشت به من نزدیک می­شد و آدما رو بو می­کشید: داره بو شدیدتر می­شه... نزدیک­تر می­شه... که یک آقا معلّم بهش برخورد و یقه مرد را گرفت و هلش داد جلوی اتوبوس. یعنی چه آقا؟ این کارها چه معنی می­ده؟ مگه بنده خدا جنایت کرده گوشت خورده؟ مرد رفت طرف راننده و گفت: خب الحمدلله معلوم شد کار کی بوده! دو تا ایستگاه مونده بود به مقصد که پیاده شدم. حالم هنوز خراب بود. تلو تلوخوران راه می­رفتم. فکر می­کنم یکی دو نفر هم فهمیدند که مرفه بی­درد منم چون خیلی زود پیاده شدم و وقتی از کنارشان گذشتم بیشتر بوی کباب پیچید. وقتی به خونه رسیدم سر کیفو باز کردم و کباب بره را انداختم روی میز و افتادم یک گوشه. اون شب یک لقمه از کباب بره نخوردم امّا داداشا کُلی به به و چه چه کردند. اونا می­خوردند و من ماجرا رو براشون تعریف می­کردم. آخرش خیلی خوب بود چون بالاخره بعد از مدتها مزه گوشت تازه­رو چشیدم، حالا بیشتر از بعضیها بدم میاد.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 149صفحه 14