مجله نوجوان 149 صفحه 21

­ای دزدِ عزیزِ عافیت اندیشم! هر کسی به دنبال شغلی می­رود تا بتواند شکم زن و بچه­هایش را سیر کند. بعضی از مردم ،دردی را به عنوان شغل انتخاب می­کنند ولی اگر قرار باشد دزدها به دله دزدی بپردازند و دنبال یک کار درست حسابی نباشند همیشه درجا می­زنند و آخر سر هم وقتی مثل یک موش در تله افتادند هیچ آیندۀ روشنی در انتظارشان نیست. اگر دزدها از همان ابتدا که به دنبال این رشته می­روند، شاخۀ دزدی از بانک را انتخاب کنند می­توانند به سرعت پیشرفت کنند و مجبور نباشند تا آخر عمر مثل دزدها یواشکی سوار مترو و اتوبوس می­شوند و جیب مردم را بزنند. بعد از زدن بانک برای اینکه به ریش مردم هم بخندند می­توانند مانند یک شهروند خیلی خیلی متشخص در همان بانک، حساب باز کنند و پول کلانی به حساب خود واریز کنند و تا آخر عمر شرافتمندانه زندگی کنند. هر وقت هم که گیر بیفتند در اخبار و روزنامه­ها می­گویند فلانی سرقت کرده است ولی با زدن جیب مردم، ارزش شغل دزدی در حّد یک جیب­بری تنزّل پیدا می­کند! حتی یکی از شعرای خیلی خوش تیپ در این زمینه گفته است: ای دزد بیا تا برویم بانک زنیم اِی­تی­اِمِ بانکو با هم از جا بکنیم در شأن من و تو نیست کیف قاپیدن سر کشیدن و کیف خلایق دیدن ای دزدِ عزیزِ عافیت اندیشم زود باش بیا بشین همین جا پیشم خواهم که تو را کمی نصیحت بکنم فردای تو را خوشگل و راحت بکنم خواهم که برایت آبرویی بخرم تاکسی بگیرم، تو را به جایی ببرم رازیست در این شیوه، به تو گویم راز خوب گوش کن و نگو بگویم من باز دزدی کلان راز سرافرازی توست پس چیپ نباش که جیب بری بازی توست آن پول کلان که می­زنی با بنده فردا به حساب خود کنی با خنده قابلی نداره پندِمن، دزد عزیز! پس هزینه­اش را به حساب من بریز!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 149صفحه 21