خب معلوم است چرا! وقتی دو نفر از دور همدیگر را
میبینند فقط خوبیهای یکدیگر را میبینند ولی وقتی با هم
زیر یک سقف قرار میگیرند و به هم نزدیکتر میشوند بدیهای
یکدیگر را هم میبینند و از آنجایی که هیچ انسانی خالی
از صفات بد نیست بعد از ازدواج به طور طبیعی معدّل نمرات
آدم پایین میآید و در نتیجه مجبور میشود نگاه آرمانیاش
را در یک کیسه مشکی بریزد و رأس ساعت 9 شب آن
را جلوی در منزل بگذارد تا مأموران زحمتکش شهرداری،
زحمت ورزیدن آن را بکشند.
با این حساب، آدمهای عاشق بعد از ازدواجشان به طور طبیعی
وقت و حوصلۀ کافی برای ستایش کردن همدیگر ندارند و باز
هم به طور طبیعی کم کم یادشان میرود که به هم عشق بورزند.
در چنین شرایطی ماجرا به همین جا ختم نمیشود و معمولاً به طور کاملاً
یک دفعهای، همسر آقای میخی متوجه میشود که آقای میخی در
طول پانزده سال زندگی مشترک نتوانسته است حداقل امکانات
لازم برای یک زندگی طبیعی را فراهم کند و به طور قطعی دلیل
بیثباتی شغلی و بیمه و سابقه کار نداشتن و پایین بودن درآمد
آقای میخی را بیعرضگی آقای میخی میداند. بیعرضگی مردی که
تا همین چند سال پیش او را یک قهرمان میپنداشته است.
البته آقای میخی هم مرتب خودش را سرزنش میکند که چرا به
جای یک فرشته مهربان با یک دیو عصبانی ازدواج کرده است و
اوضاعی بهتر از همسر محترمش ندارد.
حالا با چیزهایی که برایتان تعریف کردم شما میتوانید به
خوبی، فضای منزل آقای میخی را در ذهنتان مجسّم کنید.
درست در وسط این اوضاع بحرانی، پسر نوجوان آقای میخی
یک مقدار خواستههای نابجا دارد که فکر میکنم مجبوریم در
مجلّۀ شمارۀ آینده دربارۀ آنها با هم حرف بزنیم.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 149صفحه 25