مجله نوجوان 150 صفحه 5

محمد،نام شگفتی است. ابرها را می­باراند و رودخانه­ها را دیوانه وار از کوهها سرازیر می­کند. رودخانه­ای که نام تو را نگفت مرداب شد و رودخانه­ای که نام تو را گفت به دریا رسید و نام تو دریا بود. موج از خودش بر می­خاست و در پای تو می­افتاد. باد برشانه­های موج سوار شده بود و به ساحل می­تازید. دریا معجزۀ نام تو رابه ساحل باز می­آورد. درود خداوند بر تو و خاندان مطهّرت باد. سلام خداوند را برای تو و اهل خانه­ات می­فرستم. من به سلام تو محتاجم. به من اجازه بده تا به تو و دخترت سلام کنم. سلام که می­کنم قد می­کشم. سرو می­شوم، سرم به آسمان می­خورد. آن وقت از بلندترین گلدسته­ها در آرامترین ثانیه­ها فریاد می­کشم: اَشهد انّ محمّداً رسول الله اهالی مسجد پول جمع کرده­اند و حاجی بابا خادم مسجد را همراه ننه بی بی فرستاده­اند زیارت خانۀ خدا. می­دانم که تو آنها را خیلی دوست داری چون حاجی بابا مؤذّن مسجد ما هم هست و ننه بی بی همیشه وقتی مسجد را جارو می­کند مدام زیر لب صلوات می­فرستد و اشک می­ریزد. امشب آنها در مدینه هستند. «ای محمّد امین که مهربانترین پیامبر خدا هستی! من خیلی دوستت دارم. مراهم به زیارت مدینه می­بری ؟

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 150صفحه 5