داستان دنباله دار
قسمت هشتم
جنگل فرشتگان
لیلا بیگلری
مادر به پدر نگاه کرد و هر دو به پلیس جوان نگاه
کردند. در یک لحظه همه به سمت صدا دویدند. پلیس جوان در بیسیم خود پرسید: چی شده؟ اونجا چه خبره ؟
یکی از پلیسها جواب داد: قربان یه
چیزایی پیدا کردیم!
آنها لحظه به لحظه به صدای پارس
سگ نزدیکتر میشدند. در مه، تصویر
چند پلیس به صورت محو مشخص بود.
که دور هم جمع شدهاند. با نزدیک شدن
به آنها چهرههایشان واضحتر
میشد.
پلیسها دور چالهایجمعشده
بودند. پدر و مادر کتی و
پلیسهای جواننفسزنان به
آنها رسیدند. یکی از سگها
مشغول پارس کردن بود
و سگ دیگر درون چاله
بود سرش را بلند
کرد و به پلیس
جوان و پدر و مادر
گتی نگاه کرد. ابتدا
تردید داشت که
در مقابل پدر و مادر
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 153صفحه 12