درد دلهای محرمانه یک آدم برفی
مجید صالحی
بابای من راننده تاکسی است اون همیشه می گره که باید
به ادم ها کمک کرد و با اونا مهربون بود.
آقا تو رو خدا
باید برسم بیمارستان
مریض دارم.
برو بابا ...
فقط
در بستی
هر چیزی که بتونه پدرو مادر و خواهر و برادرهایم رو
دور هم جمع کنه عالیه!
آخ جون
یخ کردم
ای ول ....
غروب پاییز ....
دلم غم انگیز...چشم فلک
نم نم ...اشکاشو
می ریزه....
عشق باعث می شه که آدم ها مثل آب زلال بشن....
فقط مواظب باشین عشقتون زیادی بالا نرخه که مثل اینها زلال
بشین طفلکی ها قرار بود فردا عروسی کنن....!!
پاهان اومده قاطی دستم شده ورشون دار.
از بعضی واقعیت ها نمی شه فرار کرد.
این یارو رو نگاه کن
دماغش عین هویجه!!
اینو قبول کنید که یک سری چیزها هست که ادم ها
دوست ندارند اینقدر تعارف نکنید.
اگه این قهوه داغ تازه
رو نخوری ...پاک دلخور می شم
بودن یک ادم برفی توی خونه می تونه خیلی از کارهای شما رو
راه بندازه
مامان جون خودم
دیدم همه شکلاتها رو
دولپی خورد...!
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 156صفحه 18