
شعر
قفس خوانی
همین کنج آشیانم بود از اول
سکوتش همزبانم بود از اول
قفس: این حجم کوچک، سقفِ کوتاه
تمام آسمانم بود از اول
سهیل محمودی
شب و ماه این طرف سوسو زنان است
ستاره آن طرف اشکش روان است
خدایا غربت و حسرت مرا کشت
قفس فرسوده بودم تا که بودم سرم بر میله، دل در آسمان است
به خویش آلوده بودم تا که بودم
من و رؤیای آزادی؟ نه! افسوس!
همین جا بوده بودم تا که بودم
برای پَر زدن بالی ندارم
به حسرت گوشهای سر می گذارم نه خواهش، نه هوس را می شناسم
به سر حال و هوای دیگرم نیست نه کارون، نه اَرَس را می شناسم
قفس، هم زادگاه و هم مزارم پرنده بودم و تا یاد دارم
قفس، تنها قفس را میشناسم
نفهمیدم کیام، دمساز من کیست
سرانجامم چه بود، آغازِ من کیست
از آن روزی که چشمم را گشودم
جهانی جز قفس در خاطرم نیست
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 161صفحه 6