چاپارخونه
پانادون
صدگونی نامه، دسته به دسته
با نظم وترتیب، اینجا نشسته
گلهای بابا !
سلام
میدانم که لحظهشـماری میکنید تا نامهها و نوشـتههایتان در مجله چاپ شود ولی
چارهای نیست. باید منتظر بمانید ! آخر همۀ نامهها که در این دو صفحه جا نمی شود.
راسـتی برای آنها که میخواسـتند معنی نام من یعنی پانادون را بدانند بگوییم که بنده
یعنی بابا پانادون درشمارۀ آینده یعنی ویژهنامۀ عید نوروز , معنی اسـمم را به شما
خواهم گفت.
مائده مهدوی از قم
مائده خانم برای ما یک داستان فرستادهاند که اسم آن «رختخواب» است:
مامان رختخوابها رو پهن کرده بود داخل هال. مادربزرگ داشت قرآن میخواند،
بابا هم شب کار بود و به همین خاطر نیومده بود خونه. من داشتم مسواک میزدم،
مریم تا منو دید که مسواک میزنم، رفت تو اون رختخواب که خیلی نرمه. وقتی
مسواکم تموم شد رفتم طرف رختخوابها. تا مریم رو دیدم که لم داده روی اون
رختخوابه، گفتم: «مریم خانم، مسواک یادتون نره !» مریم همین طور که رختخواب
رو سفت چسبیده بود، گفت: «ببخشـید زهرا خانم فضول! دندون خودمه، دلم
میخواد که کِرما بخورنش» من هم به خاطر این که اون رو از رختخواب بلند کنم
رفتم و به مامان گفتم که مریم مسواک نزده. مامان از آشپزخونه گفت: «مریم
برو اون مسواک رونشونِ دندونات بده. اون دندونا پوسیدن.» مریم گفت: «باشه
الان میرم.» بعد یه چشم غرّه به من رفت و گفت: «یکی طلبت.» وقتی از روی
رختخواب بلند شد، بدو رفتم طرف رختخوابها. چقدر رختخوابه نرم بود و کیف می داد.
توی همین فکرها بودم که مریم اومد و یکی محکم زد به کمرم. گفتم: «مگه مشکل داری که میزنی؟» مریم گفت :
«زهرا! زود از رختخواب بلند شو. دیشـب تو خوابیدی، امشب نوبت منه...اَ ..اَ...خب بلند شو دیگه! ماما ااااااااان...»
همین طور که من و مریم داشتیم دعوا میکردیم مادربزرگ قرآن رو بست و گذاشت روی طاقچه، بعد اومد طرف
ما و گفتیم: «مریم، زهرا, مادر تو رو خدا بلند شید از رختخواب برید یه جای دیگه دعوا کنید. میخوام بگیرم
بخوابم.»
مریم گفـت: ولی... چرا... چرا... اینجا؟ توی این رختخواب؟» مادربزرگ گفت: «خب مگه چی میشه؟ برید یه
جای دیگه دعوا کنید.» بعد هم خوابید و پتو رو کشید روی خودش و تسبیحش رو از گردنش درآورد و شروع کرد
به ذکر گفتن. من و مریم مات و مبهوت زل زده بودیم به مادربزرگ که چه بیخیال خوابید روی همون رختخوابی
که ماسرش دعوا میکردیم. مریم گفت: «ولی آخرش هم خودم باید روی رختخواب میخوابیدم.» و رفت توی
رختخوابی که کنار طاقچه بود. به رختخوابی که مادربزرگ روش خوابیده بود نگاه میکردم. نور ماه به رختخواب
افتاده بود، مریم خواب بود و مامان توی آشپزخونه کار می کرد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 161صفحه 10