سمیه اصحاب صحف
***
مرد دستی به کمر زده بود. به جوانههای دو تا درخت
نگاه میکرد و همین طور که پسرش خواسته بود، دو تا
شدند از یک ریشه.
-اگه خدا بخواد امسال تابستون میوه میدن.
اما راستی راستی پسرش چه زحمتی کشید.
-ولی خوب تابستون امسال میوه میدن.
-سلام آقا جون، چرا بیرون؟ بیاید تو، هوا سرده.
-درخت رو نگاه میکردم. تو هم بیا اینجا.
پسر آرام به پیرمرد نزدیک میشود و میگوید: «آقا
جون، درختم حسابی بزرگ شده؛ راستی که میوة این
درخت خوردن داره. من یکی که با چه لذتی میخورم.»
پیرمرد لبخندی میزند و میگوید: «حق داری پسر
جون.»
***
-آقا دوقلوها دیر نکردند؟
-نه خانم، شما چقدر جوش این دخترها رو میزنید.
-آخه آقا آدم حظ میکنه نگاهشون بکنه. من که با
چه لذتی بچههام رو نگاه میکنم.
-حق داری خانم، خیلی زحمت کشیدی. حالا تو هم
بیا تو سرما میخوری.
مرد سری تکان میدهد و به دو ماهی داخل حوض
خیره میشود و به فکر فرو میرود. دو سلام با هم مرد
را از توی خیال بیرون میآورد. مرد آرام سرش را بالا
میگیرد و به دو دختری که مثل سیب نصف شدهاند،
نگاه میکند. فقط یکی کمی چاقتر و دیگری کمی لاغر.
-سلام بچهها. خسته نباشید. برین تو که مادرتون
منتظره.
بچهها توی اتاق میروند.
-دو تا شدند و دو تا بچة نارس. راستی که مادرشون
چقدر زحمت کشید تا اینها رو بزرگ کرد. اما راستی
راستی چه دخترهایی هستن. امسال بهار درسشون تموم
میشه و تابستون هم ازدواج میکنن. هی هی من و
مادرشون بدون این دو تا چی کار کنیم؟
***
-آقا جون! برگهای درختم زرد شده؛ فکر میکنید به
خاطر گرماست؟
***
-آقا بیا ببین دوقلوها چقدر زرد شدن. بهتره ببریمشون
دکتر.
***
-باید به این زودی از دستشون بدم فقط به خاطر
بیماری؟
-چارهای نداریم.
-ولی من قرار بود میوة درختم رو بخورم.
-چارهای نیست. باید قطع بشن.
-مطمئنید که هیچ دارویی وجود نداره؟
***
-ولی ما قرار بود عروسیشون رو ببینیم.
-ببریمشون خارج چطوره؟
-فایده نداره. خودشون بیشتر اذیت میشن.
***
-حالا که قطعشون کردید بهتره اونها رو ببرید خونة
همسایه رو به رویی بندازید تو آتیش دیگهای نذری که
برای دخترهاش میپزه. نمیخوام جلوی چشمهام باشن.
***
بوی دود هیزم زیر آتش، همة محله را پر کرده بود. همه میدانستند که شب، شام، خانة همسایةشان دعوت
دارند.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 163صفحه 29