افسانههای برادرانگریم
ترجمه از آلمانی: سیداحمد موسوی محسنی
موش
زندگی مشترک و گربه
گربهای با موشی آشنا شد؛ او با
چرب زبانیهایش آن قدر خود را در
دل موش جا کرد که تصمیم گرفت
با او زیر یک سقف زندگی کند. گربه
گفت: «ببین عزیزم، ما ناچاریم برای
زمستونمون چیزی ذخیره کنیم، و گرنه
گرسنه میمونیم. آقا موشی من! تو که
نمیتونی همیشه خودتو به آب و آتیش
بزنی و به دردسر بیفتی.»
با این پیشنهاد مناسب موافقت شد.
آن وقت ظرفی پر از غذای چرب و
نرم تهیه کردند ولی نمیدانستند آن
را کجا نگهداری کنند. بالاخره بعد از
مشورتهای زیاد، گربه گفت: «جایی
بهتر از کلیسا سراغ ندارم، چون به فکر
هیچ کس نمیرسه که به اونجا دستبرد
بزنه. اونو پشت عبادتگاه قایم میکنیم
و سعی میکنیم، تا احتیاج پیدا نکردیم،
بهش دست نزنیم.»
ظرف در جای مطمئنی قرار گرفت.
امّا طولی نکشید که گربه دلش
هوای غذا کرد و گفت: «آقا موشه،
میخواستم بهت بگم، دختر عموم منو
خونۀ پدر خواندهاش دعوت کرده؛
اون گربۀ خوشگل کوچولویی به دنیا
آورده، سفید، سفید با لکههای قهوهای.
من باید برای مراسم غسل تعمیدش
حاضر باشم. اجازه بده امروز برم و تو
تنهایی از خونه مراقبت کن.» موش در
جواب گفت: «عیبی نداره عزیزم؛ خدا
پشت و پناهت، امّا اگه چیز خوشمزهای
خوردی، به یاد من هم باش.»
ولی هیچ کدام از این حرفها حقیقت
نداشت. گربه اصلاً دختر عمویی
نداشت و پدر خواندهاش هم او را
دعوت نکرده بود. او یکراست به طرف
کلیسا رفت، خودش را به ظرف رساند
و شروع کرد به لیسیدن لایه رویی
غذا؛ بعد گشتی روی پشت بامها زد.
بعد جایی را پیدا کرد؛ زیر آفتاب دراز
کشید؛ تابی به سیبیلش داد و مشغول
فکر کردن به ظرف غذا شد.
وقتی هوا تاریک شد. به خانه برگشت.
موش گفت: «عزیزم، خوش اومدی؛
حتماً بهت خوش گذشته.»
- بله، خیلی خوش گذشت.
- خوب، اسم بچه رو چی گذاشتید؟
- «شروع»
- «شروع؟» چه اسم جالب و
کمیابی. این جوراسمها تو خانوادۀ شما
متداوله؟
- چه عیبی داره؟ از «نون دزد»،
اسمانتخابی پدر خواندۀ شما که بدتر
نیست.»
بعداز مدّتی دوباره گربه فیلش یاد
هندوستان کرد. به موش گفت: «باید
یه بار دیگه به من لطف کنی و کارای
خونه رو تنهایی انجام بدی. برای بار
دوم پیش پدر خونده دعوت شدهام.
این دفعه بچه گربهای که تازه به دنیا
اومده حلقۀ سفیدی دور گردن داره و
نمیتونم دعوتشونو نپذیرم.»
موش خوب و مهربان موافقت کرد،
ولی گربه دزدکی از پشت دیوار شهر
به کلیسا خزید و نصف غذا را خورد
و گفت: «هیچ کاری بهتر از خوردن
نیست.» وقتی به خانه برگشت، موش
از او پرسید: «چه اسمی برای بچه
انتخاب شد؟»
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 164صفحه 8