مجله نوجوان 165 صفحه 8

ترجمه از آلمانی: سید احمد موسوی محسنی افسانه‏های برادران گریم چراغ زندگی مرد فقیری دوازده بچه داشت و ناچار صبح تا شب کار می‏کرد تا بتواند فقط نان خالی‏شان را تهیه کند. سیزدهمین فرزند که به دنیا آمد، دیگر نتوانست از عهدۀ مخارجش برآید. تصمیم گرفت از اولین کسی که به او برخورد می‏کند، بخواهد که پدر خواندگی‏اش را بپذیرد. اولین کسی که قول مساعد داد، خدای مهربان بود. او می‏دانست در دل مرد چه می‏گذرد. به پیرمرد الهام شد: «مرد فقیر! همون طور که میخوای از فرزندت مراقبت می‏کنم و اون رو به خوشبختی کامل می‏رسونم.» - تو کی هستی؟ - پروردگار مهربانم. - نه، نمی‏خوام پدرخواندۀ کودک من باشی. تو به ثروتمندان بیشتر می‏رسی و به فقرا گرسنگی می‏دهی. او این حرف را زد، بدون این که متوجه باشد خدای دانا، ثروت و فقر را بین انسانها به عدالت تقسیم کرده است. او را نپذیرفت و به دنبال پدرخواندۀ دلخواه به جستجو پرداخت. ناگهان شیطان سر راهش سبز شد و گفت: «دنبال چی می‏گردی؟ اگر منو به عنوان سرپرست فرزندت قبول کنی، بهش طلا و جواهر و ثروت زیادی می‏دم.» - تو کی هستی؟ -شیطان. - نه، نه، نمی‏خوام پدرخوندگی تو رو بپذیرم. چون دروغ می‏گی و مردم رو گمراه می‏کنی. بعد آدمی لاغر و مردنی با او همراه شد و گفت: «آقا، منو به سرپرستی فرزندت بپذیر.» - تو کی هستی؟ -من مرگ هستم که عدالتو برای همه به طور مساوی اجرا می‏کنم. - تو بر حقّی و تفاوت بین فقیر و غنی نمیذاری، فرزندمو بهت واگذار می‏کنم. - بسیار خوب، من هم فرزند تو معروف و بی‏نیاز می‏کنم چون کسی که دوست من باشه، تنها نمی‏مونه. - روز یکشنبه مراسم غسل تعمید برگزار میشه. خودتو برای حضور آماده کن. مرگ همانطور که قول داده بود، حاضر شد و رسماً پدرخواندگی او را پذیرفت. پسر به سن بلوغ رسید. پدر خوانده از او خواهش کردکه همراهش برود. او را با خود به جنگل برد. بوتۀ علفی را نشانش داد و گفت: «این هدیه رو از من بپذیر. تو رو پزشک معروفی می‏کنم. اگه کسی برای درمان بیماریش ازت کمک خواست، خودمو بهت می‏رسونم. اگه بالای سر بیمار وایستادم، با اطمینان می‏گی که او دوباره خوب میشه و مقداری از این گیاه به او می‏خورانی، شفا پیدا می‏کنه.اگه پایین پایش وایستادم، بیمار مال منه. این جا باید بگی: «کمک بی‏فایده است.» اما مواظب باش. در مخالفت با من از علف استفاده نکنی چون برات گرون تموم می‏شه.»

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 165صفحه 8