آخه من دوست ندارم جادوگرای
قصۀ من بد باشن!
امروز قصهام به اینجا رسید که
جادوگر مهربون میخواد برگرده به
شهرخودش، از دست آدما خسته
میشه، دلش میگیره. آخه همه اذیتش
میکنن. هیچکی راهش نمیده، آره
جادوگر...
پریسا همین طور نگاهش به کتاب
بود و آن را ورق میزد و برای جادوگر
قصههای خودش را تعریف میکرد اما
وقتی سرش را بالا آورد دید که از
جادوگر خبری نیست!
لبخندی زد و داستانش را ادامه
داد: جادوگر فراری برگشت به شهر
قصهها...
قصۀ ما به سر رسید، جادوگره به
خونش رسید اما... کلاغه به خونش
نرسید.
میکنم. هنوز بلد نیستم بخونم اما از
خودم قصه میگم. مامانم یه بار برام
خوندش اما من خوشم نیومد. من دلم
میخواس هرروز یه قصۀ جدید برای
خودم بگم . چند روز پیش که داشتم
برای خودم قصه میگفتم یهو جادوگر
قصم پرید و رفت. هرچی دنبالش
گشتم پیداش نکردم! حتی توی کمدم
و زیر تختم هم گشتم اما نبود تا اینکه
یه روز توی کوچه مامانم دستمو سفت
گرفت و گفت که مواظب خودم باشم
چون یه جادوگر بدجنس توی شهره
که بچههارو میدزده!
اما من نترسیدم. آخه میدونستم که
اون جادوگره تو هستی که از قصۀ من
فرار کردی. تو قصههای منم جادوگرا
بد نیستن. جادوگرا مهربونن، بچههارو
اذیت نمیکنن. فقط آدم بدا رو قورباغه
میکنن.
کمی که آرام شد سکسکهاش گرفت
و گفت: تو (هیک) همون جادوگری
(هیک) که همه میگن (هیک) فرار
کردی و (هیک) بچهها رو به سوسک و
(هیک) قورباغه (هیک) تبدیل میکنی
و (هیک) با جاروت میپری؟ (هیک)
جادوگر گفت: آره اما مردم الکی
میگن. من هیچکی رو سوسک و
قورباغه نمیکنم. من از اون جادوگر
خوبا هستم!
پریسا گفت: ناقلا!! ((هیک) میدونی
چقدر منتظرت (هیک) بودم؟!
جادوگر گفت: یعنی تو از من
نمیترسی؟
پریسا باز خندید و گفت: نه، (هیک)
من دختر شجاعی (هیک) هستم!
جادوگر با تعجب پرسید: یعنی تو
راهم میدی؟
پریسا گفت: آره (هیک) بیا تو. همه
خوابیدن. فقط من (هیک) بیدارم! آروم
آروم بیا توی (هیک) اتا (هیک) قم.
جادوگر با ناباوری دنبال پریسا رفت.
پریسا به در ودیوار اتاقش عکسهای
قشنگی چسبانده بود و کمدش از
عروسک و خرسهای پشمالو سر
میرفت. پریسا از توی کیفش یک
عالمه پفک و شکلات ریخت جلوی
جادوگر و گفت: حتما گرسنهای!
جادوگر با ملچ ملوچ و خرت و خورت
تمام هله هولههای پریسا را یک لقمۀ
خامش کرد.
پریسا کتاب داستانی آورد و به
جادوگر نشان داد. دیگر سکسکهاش
بند آمده بود. گفت: اسم این کتاب
جادوگر شهر از هستش! من هرروز
این کتابو ورق میزنم و عکسهاشو نگا
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 167صفحه 21