مجله نوجوان 171 صفحه 20

مردم می­گشت و بالا و پایین می­رفت. گوهری بود در میان دریایی متلاطم. دستها رهایش نمی­کردند. کفنش پاره پاره شده بود. فاطمه چندین بار زمین خورد. بلندش که کردم،دوباره بر سرش کوبید. جمعیت بر سرزنان بالا و پایین می­رفت. پیکر امام روی دستان مردم چون مسیح بود، زیبا و نورانی. رضا! ببینش تو را به خدا ، ببین چقدر جوان شده آن پیر جمارانت. تو بگو، حیف نیست این چهرۀنورانی را به خاک بسپاریم؟ وای خدای من که چه امتحان سختی است. گرد و غبار تمام فضا را پرکرده بود. ای کاش تو هم کنارمان بودی و البته که چه خوب شد نیستی که از روی این کرۀ خاکی ببینی آن قامت بلند چگونه روی دستهای مردم به هر سو می­رفت. حتماً از آن بالا دیدی لطف دیگری دارد. چه کنند این مردم که نمی­خواهند امامشان را به خاک بسپارند؟از این به بعد، پیروزی می­خواندند و در دلشان نگران بودند نکند بلایی بر سر مرشد پیرشان بیاید. همه زیر لب قرآن زمزمه می­کردند. در هلیکوپتر باز شد. قامت امام با صلابت پیدا شد. جمعیت مثل موج در حرکت بود. روحانیون، امام را در حلقه­ای گرفته بودند و از میان مردم می­بردند. وقتی چهرۀ نورانی امام در بالای سکو پدیدار شد، صدای الله اکبر مردم،تمام بهشت زهرا را پر کرد. حتماً روح تو شاهد آن صحنه­ها بود. امام،آرام روی صندلی جا گرفت. آن زمان صدای هلیکوپتر دل انگیزترین صدایی بود که فضا را پر کرده بود و امروز، بدترین صدایی که می­شد شنید. درِ آن باز شد. انتظامات دستها را رها کردند و پیشاپیش مردم می­دویدند. به جای قامت رعنای امام ، تابوت چوبی بیرون آمد. ای وای! ای خاک بر سرمان شد! در چشم به هم زدنی، پیکر امام روی دستهای ملتهب و بی­اختیار امام نمی­تواند تکان بخورد؟ مردم رهایش نمی­کنند. پشت در بهشت زهرا ایستاده و مردم نمی­گذارند داخل شود. اگر بیاید، امیدها دیگر قطع می­شود. همه به سر می­زنند. نگرانند. امامشان را کجا می­برند؟ حالا وقتی نگاه می­کنی، جای جایگاه امام، قبری کنده شده به وسعت آن بیکران. چه کنم رضا،طاقت ندارم. هر چه نگاه می­کنم ، خبری از بهشتی و مطهری و مفتح نیست. همه شهیدند. چه بگویم از آن روز؟ دوازده بهمن را می­گویم. بهمن 57 . هلیکوپتری بر فراز بهشت زهرا به پروازدرآمد. به پایین و پایین نزدیکتر می­شد. به قبور شهدا و جمعیت میلیونی . قلبم از سینه داشت بیرون می­آمد. فاطمه دستم را از هیجان فشار می­داد. هلیکوپتر پایین آمد و بالاخره نشست. انتظار ، مردم را بی­اختیار کرده بود. انتظامات دستها را در هم حلقه کرده بود. همه سرود

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 171صفحه 20