میشنیدم . بگو چه کسی برایش تلقین
میخواند؟ لابد شما هم آن بالا به
استقبالش آمدهاید. بگو آهسته بخوانند
که اماممان خواب است. آهسته و
آرام، آرمیده با قلبی آرام و ضمیری
امیدوار.
میآیم به زودی. میآیم دیدنت.
میآورم رنگ سیاه و قرمز را با قلم
مو. باید که پر رنگ کنم تاریخ شهادتت
را.
ناطق . نمیشود دیگر شنید طنین
صدایش را که آرا م بود و شمرده.
برو فاطمه، برو تو را به روح مرتضی
و رضا برو.تو را به جان زهرایم.
نمیخواهم دفن شدن امیدت را ببینی.
تو که طاقت نداری برو، برو من به
جایت وداع میکنم. میبینی رضا؟
امام را دارند میان خاکها قرار میدهند.
چه کسی او را در قبر میگیرد و
تحویل جدش میدهد؟ من که دیگر
نمیتوانستن ببینم. کاش صدای تو را
جماران به دیدن چه کسی بروند؟چه
کنند این مادران شهدا که فرزندانشان
را در چهرۀ آرام و صبور او میدیدند؟
کودکان شهدا دست نوازشش را
جایگزین دست پدر میدانستند.
همسران شهید آرام میشدند وقتی
چهرۀ پر صلابت او را میدیدند و شاید
خوشحال که مردانشان به (( هل من
ناصر ینصرنی )) او پاسخ مثبت دادند.
پدران شهدا صبوری را در چهرۀ او
میدیدند و میدانستند درد آشناست
که او نیز مصطفی داده بود. آره رضا،
ما اینجا منتظریم و تو بر فراز ابرها
حتماً. پیکر امام را بردهاند دوباره
کفن کنند. خوشا به حال آنانکه
برای تبرّک، کفنش را لمس کردند.
فاطمه هم آنجاست. دیدمش خاکی
و خسته روی زمین نشسته. نمیدانم
زیارت عاشورا است اینقدر میخواند
یا ادعیهای دیگر . فقط میخواند و
گریه میکند.
صدای هلیکوپتر میآید. دوباره
حلقۀ انتظامات جمع شد. مردم
بیشتر به سر میکوبند.
ای وای مادرم. ای وای فاطمه.
ای خدا به کجا پناه ببرم؟ هلیکوپتر
پایین میآید رضا، خیلی پایین. گرد
و خاک لای پرّههای هلیکوپتر
میچرخد ، مردم هم دور گودال .
دستهای صف جلو در هم گره شد.
پیکر امام پایین آورده شد. میبینی
رضا؟ میبینی امامت را ؟ ببین
قامتش را که نگاهش را دیگر
نمیشود دید. آن چشمان نافذ،
آن ابروهای مشکی و آن لبهای
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 171صفحه 21