مجله نوجوان 171 صفحه 26

چاپارخونۀپانادون سَن یاز بیز چاپ اِلَریخ گلهای بابا سلام! سن یاز بیز چاپ الریخ یعنی شما بنویسد ما چاپ می­کنیم. این دو صفحه متعلّق به نوشته­های زیبای شماست، به شرط اینکه قول بدهید که برای آن پیرمرد جلف اعصاب نورد نامه ننویسید و صفحۀ 4 را نخوانید! و امّا نوشته­های قشنگی که با نامه و ایمیل برای بابا پانادون فرستاده­اید: غزل حسینی 11 ساله من آهو را دوست دارم چون چشمهایم پر از مهر و محبت است. من مادرم را دوست دارم چون بهترین تکیه­گاه من است. من نسیم را دوست دارم چون آرامشی دارد و همیشه آرام است. من کسی را که از من مواظبت می­کند، دوست دارم . شما چه چیزی را دوست دارید؟ آیا تا به حال کسی از شما پرسیده است که چه چیزهایی را دوست دارید؟ آیا تا به حال کسی از شما پرسیده است که از چه چیزهایی می­ترسید؟ اگر شما از تاریکی و تنهایی می­ترسید، بدانید که علت خاصّی ندارد. پس در پی یافتن ترسهای بی­دلیل خود باشید. خدا نگهدار نیکا آباد 8 ساله یک روز تولد علی کوچولو بود. علی کوچولو تمام هم کلاسیهایش را دعوت کرده بود. مادر علی کوچولو برای تولد او سنگ تمام گذاشته بود. شیرینی و شکلات خریده بود. تازه کیک خیلی خیلی بزرگ و خوشمزه­ای هم خریده بود. بادکنک و بادبادک هم خریده بود. حیف که دوستهای علی کوچولو بچّه­های اسراف کاری بودند. وقتی که بچّه­ها به تولد علی کوچولو آمدند، از هر چیز یک گاز زدند و اسراف کردند. مادر علی کوچولو به بچّه­ها گفت که اسراف خوب نیست. حالا خوراکیها تمام شده. بچّه­ها ! نتیجه می­گیریم که اسراف کار خوبی نیست.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 171صفحه 26