چاپارخونۀپانادون
سَن یاز بیز چاپ اِلَریخ
گلهای بابا سلام!
سن یاز بیز چاپ الریخ یعنی شما بنویسد ما چاپ میکنیم. این دو
صفحه متعلّق به نوشتههای زیبای شماست، به شرط اینکه قول بدهید
که برای آن پیرمرد جلف اعصاب نورد نامه ننویسید و صفحۀ 4 را
نخوانید!
و امّا نوشتههای قشنگی که با نامه و ایمیل برای بابا پانادون
فرستادهاید:
غزل حسینی 11 ساله
من آهو را دوست دارم چون
چشمهایم پر از مهر و محبت است.
من مادرم را دوست دارم چون بهترین
تکیهگاه من است. من نسیم را دوست
دارم چون آرامشی دارد و همیشه آرام
است. من کسی را که از من مواظبت
میکند، دوست دارم . شما چه چیزی را
دوست دارید؟
آیا تا به حال کسی از شما پرسیده
است که چه چیزهایی را دوست
دارید؟
آیا تا به حال کسی از شما پرسیده
است که از چه چیزهایی میترسید؟
اگر شما از تاریکی و تنهایی میترسید،
بدانید که علت خاصّی ندارد. پس در
پی یافتن ترسهای بیدلیل خود باشید.
خدا نگهدار
نیکا آباد 8 ساله
یک روز تولد علی کوچولو بود.
علی کوچولو تمام هم کلاسیهایش را
دعوت کرده بود. مادر علی کوچولو
برای تولد او سنگ تمام گذاشته
بود. شیرینی و شکلات خریده بود.
تازه کیک خیلی خیلی بزرگ و
خوشمزهای هم خریده بود. بادکنک
و بادبادک هم خریده بود. حیف
که دوستهای علی کوچولو بچّههای
اسراف کاری بودند. وقتی که بچّهها
به تولد علی کوچولو آمدند، از هر
چیز یک گاز زدند و اسراف کردند.
مادر علی کوچولو به بچّهها گفت که
اسراف خوب نیست. حالا خوراکیها
تمام شده. بچّهها ! نتیجه میگیریم
که اسراف کار خوبی نیست.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 171صفحه 26