هوشنگ ابتهاج
شعر
جان صد مرغ گرفتار
فدای دهنت
بر لبت مژدۀ آزادی ما میگذرد
جانِ صد مرغ گرفتار فدای دهنت
دوستان بر سر پیمان درستند، بیا
که نگون باد سر دشمن پیمانشکنت
خود به زخم تبر خلق درآمد از پای
آن که میخواست کزین خاک کند ریشه کنت
بشنو از سبزه که در گوش گل تازه چه گفت:
با بهار آمدی، ای به ز بهار آمدنت
بنشین در غزل سایه که چون آیت عشق
از سر صدق بخوانند به هر انجمنت
باغبان ! مژدۀگل میشنوم از چمنت
قاصدی کو که سلامی برساند ز منت؟
وقت آن است که با نغمۀ مرغان سحر
پر و بالی بگشایی به هوای وطنت
خون دل خوردن و دلتنگ نشستن تا چند؟
دیگر از غنچه برون آر سر از پیرهنت
آبت از چشمۀ دل دادهام، ای باغ امید
که به صد عشوه بخندید گل و یاسمنت
بوی پیراهن یوسف ز صبا میشنوم
مژدهای دل که گلستان شده بیتالحزنت
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 171صفحه 34