مجله نوجوان 172 صفحه 19

شهادت مستقیم مادرم ایستاده بود و به مارپیچ طوفان در گردنة شقایقها می­نگریست ستارهها از مدار پلکش می­گریختند و صدایی پیش پایش متبّرک می­شد مادرم ایستاده بود و مثل باران می­چکید بر جبهههای نابرابر دست پدرم به دنبال قبضه­ای باستانی می­گشت و تاریخ گل عطر غریبی داشت وقتی مادرم ایستاده بود و با زخم پلکهای کبودش شهید می­شد!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 172صفحه 19