مجله نوجوان 172 صفحه 29

عادت اصغر آقا کارمند شریف ادارة بهداشت بسیار مؤدّب و محجّب بود (این محجب یعنی چی؟). ما با هم اول خط آشنا شده بودیم. با هم از دیدن خط 66 خوشحال می­شدیم و با پر شدنش ناراحت. از دیر اومدنش دلگیر می­شدیم و از زود اومدنش دل باز. روزهای متمادی به میلش آویزون شده بودیم و از اوضاع مملکت گله کرده بودیم. اما بالاخره از اونجایی که بعد از بیست و هفت سال آدم موفق به خریدن یک وسیلة نقلیه از نوع مدل از رده خارج خواهد شد ( اگه خرج خونه و دانشگاه و بچه و کرایه خونه و.. بذاره) اصغر آقا نامی خرید... نه ببخشید، رنو خریده بود و یک روز اومد جلوی ایستگاه و بوقی به افتخار ما زد. تعارف مهربانانه­ای کرد و رفت و ما چون غیر از اتوبوس سوار چیز دیگه­ای نمی­شدیم، تعارف ایشان را نپذیرفتیم و البته روزهای بعد وقتی رد می­شد سرشو می­چرخوند اون طرف و انگار داشت به بی­نهایت نگاه می­کرد و ما می­فهمیدیم که کسی از بین ما به خیابان شلوغ پیوسته و خوشحال بودیم. اما یک روز دوباره اصغر آقا برگشت دمغ و داغون. اتومبیلش خراب شده بود؟ تصادف کرده بود؟ پنچر شده بود؟ تمساح... نه. اصغر آقا رفته بود جلوی روزنامه فروشی توقف کرده بود. پریده بود پایین و یک روزنامه گرفته بود و اومده بود از جوی آب بپره که چشمش به اتوبوسی که توقف کرده بود و چندتا صندلی خالی داشت، افتاده بود و خوشحال و شنگول دویده بود سوار اتوبوس و خوشحال از اینکه این وقت روز اتوبوس خالی یافته بود تا خونه بشکن زده بود و نی نای نای کرده بود. وقتی که زمزمه کنان کلید و انداخته بود به قفل در خونه، چشمش افتاد بود به درگاراژ. یکهو دادش در اومده بود و یادش اومده بود ماشینشو جلوی روزنامه فروشی روشن گذاشته و اومده. و البته وقتی رفته بود جا خیس بوده و بچه رو دزدیده بودن و داغشو به دل اصغر آقا نشونده بودن. اصغر آقا دوباره به جمع ما پیوست و خوشحال بود. اگه یک روز توی خیابون یه رنو مدل پایین دیدید که داره واسه خودش پت پت می­کنه، مواظبش باشید چون اصغر آقا چند دقیقه بعد از راه خواهد رسید در حالی که رنگش عین گچ سفید شده و دست و پاش می­لرزه و روزنامه توی دستش مچاله شده و کلید خونه رو روی در فراموش کرده و از شما به خاطر نگهداری از ماشینش تشکر می­کنه ولی وقتی به خونه برسه و چشمش به خونة بی­اساس بیفته آهی می­کشه و دیگر هیچ. اینه معجزة اتوبوس.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 172صفحه 29