پاسبانها همه شاعر بودند
زندگی کنتراست شدیدی با مرگ دارد،به همین خاطر در
مواجهه با مرگ بیستر به چشم میآید.
تا به حال از خودتان پرسیدهاید که چرا
اقوام و خویشاوندان و دوستان
وآشنایان در داغ عزیزانشان
با هم مهربانتر میشوند؟
چرا وقتی انسان، عزیزی
را از دست میدهد
محبتش نسبت به
بازماندگان بیشتر
میشود و قدر
زندهها را بیشتر
میداند؟
چرا آدمها تا
چند ماه بعد از
فوت کسانی که
دوستشان دارند
احساس می-کنند
که به خدا نزدیکترند و
اینقدر مواظب هستند که دل
کسی را نرنجانند؟
چرا مرگ آئمها را مهربانتر
میکند؟
همۀ این حالات به خاطر ایت اتّفاق
میافتد که خداوند با مرگ هر
انسان به انسانهای زنده یادآوری
میکند که مرگ،سرنوشت همۀ
انسانهاست و از آن گریزی
نیست.
سهراب میگوید:پدرم وقتی مرد،
پاسبانها همه شاعر بودند.
در کنار مرگ،زندگی خودش را روشنتر نشان میدهد.
پس با هم دربارۀ مرگ حرف میزنیم تا زندگی بهتری
داشته باشیم.
مرگانه
عمری به اسارت تو بودم ای مرگ / لزران به اشارت تو بودم ای مرگ
امروز خوش آمدی صفا آوردی / مشتاق زیارت تو بودم ای مرگ
سوسکهای جنازه خور
به بابا گفتم: بابا بعد از مرگ،سوسکها و کرمها تن
آدم را میخورند؟
بابا گفت: اصلا ًلازم نیست از این موضوع
بترسی.
گفتم: آخه بابا!من از این موضوع
بیشتر از خود مرگ وحشت دارم.
دست خودم که نیست.
گفت: صبح داشتی ناخن
میگرفتی.ناخنهایت را کجا ریختی؟
گفتم: توی سطل زباله.
گفت: وقتی سلمانی رفتی؛کی بود؟
پریروز!موهایت را چه کار کردی؟
گفتم: احتمالاً آرایشگر آنها ریخته توی
سطل زباله.
گفت: مطمئنی که الان سوسکها
و کرمها و موشها لابهلای ناخنها
و موهای تو نیستند؟
گفتم:اینکه اهمیتی ندارد چون آن
ناخنها و موها الان دیگه روی
دستها و سر من نیستند.
بابا گفتک آفرین.اهمیتی
ندارد چون روح تو از آن
ناخنها و موها جداشده است.در
زندگی پس از مرگ هم روح تو
از تان جدا میشود.جسم آدم
بعد از مرگ،مثل ناخنی است
که میگیری.فقط زباله است.
ترس و درد و امید و شادی،
حسّ روح آدمیزاد است و
روح تو بعد از مرگ پیش
خداست.پس لازم نیست
از سوسک و کرم ومورچه و موش وباقی چیزهای
دنیای مادّی بترسی.طوری زندگی کن که بعد از
مرگ،پیش خدا رو سفید باشی.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 179صفحه 13