سرمقاله
حامد قاموس مقدم
یک ترانه،
نذر دیدارت
نذر دارم به زیارتت بیایم. پشت دیوار بقیع بایستم و قبر غریبت را که در کنار قبر پنهان
مادر بزرگوارت است نگاه کنم. نذر دارم که برایت قطعه شعری بسرایم. شنیدهام که شاعران را گرامی میداری اما من که شاعر نیستم. زلالی شعر در من نیست. تمام توانم را جمع میکنم تا در میلادت حرفی بزنم که شاعرانه باشد ولی
وقتی جز نامت چیزی از تو نمیدانم زبانم بسته میشود و عرق شرم بر پیشانیام مینشیند. به راستی که تو را نمیشناسم فقط مهری غریب
از تو بر دل دارم که مرا به سوی تو میکشاند. مغناطیسی شدید که حتی توان شاعر شدن را
نیز در من بیدار میکند ولی زبانم به وصفت نمیچرخد. میدانم که زهر جفا در کامت ریختند. میدانم که مُهر صبر بر دلت زدی، زخم خوردی
و زخم دیگران را مرهم بودی، میدانم که یارانت در چشم به هم زدنی سپاه عشق را به زر و دینار فروختند. میدانم که وفایی از یارانت ندیدی. با
این که تو را نمیشناسم ولی غم تنهاییات برایم آشناست. انگارکه این جور که بر تو رفته است
در عالم وجود گسترده شده است و قرنها را پیموده است و اینک بر دل من نشسته است. با اینکه در آستانۀ میلادت هستیم دلم میخواهد برای تنهاییات اشک بریزم و طومار غصّههایم
را برایت بسرایم. به راستی من از آن سلالۀ
پاک، هیچ نمیدانم. ولی نخواهم گذاشت که این شرمساری تا ابد با من بماند.
دلم را به سوی تو پر میدهم تا چون کبوتر جلدی بر مزار بیگنبد و غریبانهات بنشیند
و ترانۀ تنهایی را برای تو زمزمه کند. باشد که نذر من هم ادا شود.
ضد ویروسهای معروف
مثل رئیس «مان سانگ»!
سندبادِ عرب، مولویِ افغان
من که منم! تو خودتی؟
من هم خودم را به یک تیم خارجی میفروشم!
کتابخانه؛ دنیایی پر از هیاهو
دریا
المپیک لندن نیستم! 30
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 186صفحه 3