مجله نوجوان 187 صفحه 16

مریم شکرانی یک بابای دیگر... ابروهای پرپشت و سیاهش را در هم کشیده بود و خیره شده بود به صفحۀ سیاسی روزنامۀ گنده‏ای که به خانه آورده بود. سیاهی چشمش روی خطهای روزنامه مدام از این ور به آن ور می‏رفت. آهی کشید و زیر لب گفت: «مملکت که نیست. غار است!» انگشتش را با آب دهانش خیس کرد و ورق زد. رسید به صفحۀ حوادث که عکس بزرگ یک قاتل را با نوار سیاه روی چشمانش چاپ کرده بود. همۀ حوادث را تند و تند خواند و به من که بغل دستش نشسته بودم و با موبایلش بازی می‏کردم نهیب زد: «صد بار بهت گفتم هِی نرو تو این کامپیوتر اسم و مشخّصات و شجره‏نامه‏ات را پخش کن. بیا! اینجا نوشته مافیای اینترنتی بچّه تو آمریکا!» همان طور که حواسم به آن خانه‏های رنگ رنگی توی گوشی بود گفتم: «کِی من شجره‏نامه دادم؟» که بابا با عصبانیّت گفت: «دیگر به اینترنت وصل بشوی قلم پایت را خرد می‏کنم!!» روزنامه را که کنار انداخت، نوبت غرغر کردن به مامان بود! - پنجاه بار گفتم تا من می­‏آیم خانه، غذا جلوی رویم حاضر باشد. مگر ورّاجی با تلفن می‏گذارد؟! من جای وزیر مخابرات بودم، هر چی خط تلفن است از این زن جماعت جمع‏آوری می‏کردم تا اینقدر اسباب دردسر نشوند. بیست بار تا حالا سر همین تلفن غذا سوخته است... مامان از توی آشپزخانه جیغ زد: «وای ی ی ی! خدا رحم کند که باز گیر دادنهایش شروع شد! کو تلفن؟! حرف چه وقت را می‏زنی؟! کاش من بمیرم از دست تو راحت شوم!» بابا با عصبانیت گفت: «لعنت به شیطان! می‏گوید گیر می‏دهی! مثلاً این روسری جنابعالی جایش روی میز ناهارخوری است؟! شانزده سال قبل موقع ماه عسل کی رفت شصت ساعت توی بازارهای کیش خودش را مشغول کرد که هواپیما پرید؟! کی پارسال دم عید کت من را با اتو سوزاند؟! وقتی می‏آیی تو آشپزخانه ظرفهای نشسته است که روی سینک ظرفشویی کوه شده است... چهار تا کلمه احوالپرسی درست و حسابی بلد نیست با مردم بکند! موهایش را رفته مثل مادر فولاد زره قرمز کرده...» همین طور یک بند غرغر کرد و از موی مامان بگیر تا نوشتۀ روی سنگ قبر جدّش ایراد تراشید! شامش را که خورد، یک گربه پرید روی ماشین آقای سیفی همسایۀ طبقه پایینمان و ماشین جیغش درآمد. بابا دوباره زیر لب لعنت به شیطانی گفت و شروع کرد به فحش دادن به ساسان پسر همسایه پشتی که اغلب ماشینها را لگد می‏زند و فرار می‏کند. بعد رسید به وضع شیر تو شیر رانندگی ایرانیها و افزایش قیمت گوشت و زنهایی که غیر از بدگویی کاری بلد نیستند و جوانهایی که توی اتوبوس جایشان را به پیرمردها نمی‏دهند و صدای انکرالاصوات خواننده‏های جدید و هنرپیشه‏هایی که کیلوکیلو می‏ریزند توی فیلمها و آلودگی هوا و کارمندهای ناشی بانک که کار با کامپیوتر را بلد نیستند و مردم را هفت ساعت معطل می‏کنند و... خلاصه به زمین و زمان فحش داد. بعد هم یک راست رفت سراغ تلویزیون و شبکۀ خبر را آورد و با اخم و توپ پُر زل زد به

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 187صفحه 16