اما حرفهای حمید سوریان قهرمان سه سالۀ جهان و ناکام بزرگ
المپیک از همه جالبتر است. وی میگوید: «یادم میآید که روز
اول مهر زمانی که برای اولین بار مدرسه رفتم، همراه مادرم بودم و
خیلی گریه کردم. فکر اینکه از مادرم جدا شوم برایم دردناک و البته
ترسناک بود. هر چقدر که معلمم سعی داشت مرا آرام کند بیفایده
بود. در نهایت آن روز مادرم تا ظهر در حیاط مدرسه نشست و ظهر
با هم به خانه رفتیم. تقریباً یک هفتهای وضع به همین صورت بود تا
اینکه عادت کردم. جالب است بدانید همان سال که مدرسه تمام شد
و امتحانات خرداد را دادیم، آنقدر دلتنگ مدرسه بودم که هفتۀ اول
تعطیلات تابستان را گریه میکردم.» سوریان البته میگوید این گریه و
زاری فقط مربوط به سال اول تحصیلش بوده و از سالهای بعد صبح اول
مهر را با دوستانش به مدرسه میرفته است.
حمید استیلی هم مثل اینکه روز اول مدرسه دلی از عزا
درآورده است و کلی گریه کرده. وی میگوید: «اینکه
قرار بود از مادر و پدرم جدا شوم خیلی سخت بود.
بنابراین با اینکه اکثر بچههای مدرسه نگاهم میکردند،
با صدای بلند گریه میکردم. چند سال قبل که دخترم
روز اول مدرسه گریه میکرد، یاد دوران کودکی خودم
افتادم و دوباره حسابی دلم گرفت. اما خوشحال بودم که
برادر بزرگترم در مدرسه مواظبم است.»
خداداد عزیزی دوران خودش را با امروز مقایسه میکند و
میگوید: «زمان ما از این خبرها نبود. الان انگار پدر و مادرها
هم با بچهها مدرسه میروند! من در تمام طول سال تحصیلی
نگران دخترم هستم. به وضعیت تحصیلیاش رسیدگی میکنم،
با مدرسهاش در ارتباط هستم و... ولی زمان ما چنین رفتارهایی
مرسوم نبود.» وی میگوید: «فکر کنم اولین روز مدرسه را با توپ
فوتبال شروع کردم. چون تنها تفریح من بود.»
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 188صفحه 11