مائده مهدوی، 14 ساله از قم
خدا، عشق، امام
نوشتههای شما
در پهنای وجود هر دم ارغوانیهای عشق
به سویش میرویند. مهربانیاش بود که
دست روح را در دستش فشرد و سبکبال
به کرانههای احساس برد. سبدی از دعا به
روی آسمان رها میکنم و قاصدکهای حقیقت
را به دست باد میسپارم. آیینه، محبتش را
بازتاب میکند بر غنچههای خسته و قلم موی
زیباییهایش را بر دامان سبز دلها میکشد و هر
روز امید تپش پروانهها میشود. برگ برگ
درختان از موج وجودش در تلاطمند و به
عشق اوست که همه ترانۀ زندگی را هر روز از
نو مینوازند. باغچۀ هدایتش دوازده گل دارد
که عطر دلنشینشان نسیم بهاران را به ارمغان
میآورد. حق را به دفتر وجدانها جاری میکند
و جادهای تا معنویت برای انسانها پهن میکند.
این عشق و علاقه است که پلی به سوی خدا
و امام میسازد. پس بیایید با هم فنجانی از
عشق بنوشیم.
آزادگان
و حتماً روزی خواهد رسید که دیگر
گلها را زیر پا نگذاریم و آنها را ببوییم
و راز پروانهها را بر قلبهایمان حک
کنیم و خاطرات درختان سوخته را
از لابه لای خاکها بیرون بکشیم، شاید
دستهای نامرئی باد، پنجرههای شیطانی
را ببندد.
ای آزادگان! شما هستید همان بادها
که ما را از حبس و تنهایی نفسانی
نجات میدهید.
ای کاش آسمان، بر روی گلهای
پژمرده دامان میبارید و نغمۀ مهربانی
را همراه با عطر یاسهای باغچه به
گوش همگان میرساند. آن آسمان هم
شمایید. شما آزادگان، آسمانی که هر
لحظه آمادۀ باریدن است بر روی دلها،
پس ببارید و جهان را از دست ابلیسان
نجات دهید. شمایید که باید چارچوب
قلبها را بسازید تا به سوی اطلسیهای
امید باز شود. باید هوشیار باشید که
قاصدکها در شاخه شاخۀ درختان
سرما زدۀ زمستان غفلت، زندانیاند و
چشم دوختهاند به جادههای خشک و
بیروح تا شاید بهاری دوباره بیاید.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 188صفحه 30