مجله نوجوان 188 صفحه 30

مائده مهدوی، 14 ساله از قم خدا، عشق، امام نوشته­های شما در پهنای وجود هر دم ارغوانیهای عشق به سویش می­رویند. مهربانی­اش بود که دست روح را در دستش فشرد و سبکبال به کرانه­های احساس برد. سبدی از دعا به روی آسمان رها می­کنم و قاصدکهای حقیقت را به دست باد می­سپارم. آیینه، محبتش را بازتاب می­کند بر غنچه­های خسته و قلم موی زیباییهایش را بر دامان سبز دلها می­کشد و هر روز امید تپش پروانه­ها می­شود. برگ برگ درختان از موج وجودش در تلاطمند و به عشق اوست که همه ترانۀ زندگی را هر روز از نو می­نوازند. باغچۀ هدایتش دوازده گل دارد که عطر دلنشینشان نسیم بهاران را به ارمغان می­آورد. حق را به دفتر وجدانها جاری می­کند و جاده­ای تا معنویت برای انسانها پهن می­کند. این عشق و علاقه است که پلی به سوی خدا و امام می­سازد. پس بیایید با هم فنجانی از عشق بنوشیم. آزادگان و حتماً روزی خواهد رسید که دیگر گلها را زیر پا نگذاریم و آنها را ببوییم و راز پروانه­ها را بر قلبهایمان حک کنیم و خاطرات درختان سوخته را از لابه لای خاکها بیرون بکشیم، شاید دستهای نامرئی باد، پنجره­های شیطانی را ببندد. ای آزادگان! شما هستید همان بادها که ما را از حبس و تنهایی نفسانی نجات می­دهید. ای کاش آسمان، بر روی گلهای پژمرده دامان می­بارید و نغمۀ مهربانی را همراه با عطر یاسهای باغچه به گوش همگان می­رساند. آن آسمان هم شمایید. شما آزادگان، آسمانی که هر لحظه آمادۀ باریدن است بر روی دلها، پس ببارید و جهان را از دست ابلیسان نجات دهید. شمایید که باید چارچوب قلبها را بسازید تا به سوی اطلسیهای امید باز شود. باید هوشیار باشید که قاصدکها در شاخه شاخۀ درختان سرما زدۀ زمستان غفلت، زندانی­اند و چشم دوخته­اند به جاده­های خشک و بی­روح تا شاید بهاری دوباره بیاید.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 188صفحه 30