مجله نوجوان 192 صفحه 20

خواب کودکی در خوابهای کودکی­ام هر شب طنین سوت قطاری از ایستگاه می­گذرد دنبالۀ قطار انگار هیچ گاه به پایان نمی­رسد انگار بیش از هزار پنجره دارد و در تمام پنجره­هایش تنها تویی که دست تکان می­دهی آنگاه در چارچوب پنجره­ها شب شعله می­کشد با دود گیسوان تو در باد در امتداد راه مه آلود در دود دود دود.... آیه امین پور خاطرات ناتمام به اتاقش می­روم. کتابی را که شب پیش از نمایشگاه کتاب گرفته بودم در دست دارم. در حالی که کتابخانه و مقاله­های دانشجوهایش را مرتب می­کند، می­گویم: «بابایی، این نویسنده فکر می­کنه که خیلی بامزه س. هی می­خواد مردم رو بخندونه ولی نمی­تونه. به این کتابش نگاه کن!» نگاهی به کتاب می­اندازد و می­گوید: «بیچاره... نقاشیهایش که بد نیست.» یکی را نشانش می­دهم و می­گویم: «تو به این می­گی خوب؟ نه نقاشیهاش خوبه و نه نوشته­هاش.» بعد از مدتی سکوت می­گوید: «البته هیچ کس نمی­تونه مثل من و سیلور استاین بامزه بنویسه!» می­خندم و از اتاق بیرون می­روم. -آیه! برگشتم. گفت: «تو که این قدر کتاب می­خونی چرا اسمهاشون رو یه جایی نمی­نویسی؟ این جوری وقتی مثلاً معلم ادبیات یا انشاء گفت چند تا کتاب تا حالا خوندی یا اسم کتابهایی رو که خوشت اومده بنویس، خیلی راحت می­تونی این کار رو بکنی. بعدااً هم خیلی به دردت می­خوره.» من طبق عادت همیشگی گفتم: «نه، نمی­خوام.» گفت: «لااقل خاطره بنویس. از الان شروع کن که بعداً که بزرگ شدی یه چندتایی دفتر 200 برگ تموم کرده باشی.» گفتم :«من که خاطره می­نویسم.» گفت: «از این بیشتر باید بنویسی.» خودش از وقتی که پیوند کلیه کرده بود در یک دفتر 400 برگ نوشته بود. البته دفترهای دیگری هم داشت. این آخریش

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 192صفحه 20