در سردخانه را بست و با لبخند به
سمت خانه به راه افتاد. آخر هفتۀ
مشکوکی بود. جان راحت روی کاناپه
دراز کشیده بود و با هیچ یک از لوازم
برقی منزل کاری نداشت. ماریا تمام
مدت او را زیر نظر داشت. تا وقتی
که چراغ تلفن روشن شد. جان زنگ
تلفن را به لامپ راهرو وصل کرده بود
تا وقتی زنگ میزند ماریا از خواب
نپرد. ماریا گوشی را برداشت و ناگهان
گوشی از دستش افتاد. جان با دیدن
این صحنه از جا پرید و گوشی را از
دست ماریا گرفت. باید خودش را به
سرعت به شرکت میرساند. دستگاه
اختراعی جان بیش از حد خوب کار
کرده بود و باعث شده بود که حتّی در
سردخانه هم یخ بزند و باز نشود.
آتش نشانی و نیروهای امدادی
داشتند با ارّه برقی و دیلم در سردخانه
را باز میکردند. هیأت مدیره، جلسۀ
اضطراری گذاشته بود و پلیس،
تکنسین برق را دستگیر کرده بود و به
شرکت آورده بود. با اینکه سردخانه
بیش از حد سرد شده بود ولی اوضاع
مثل جهنّم بود و هیچکس نمیدانست
دلیل این همه سرما چیست. وقتی جان
اوضاع را اینچنین دید شجاعتش را
جمع کرد، از سادگی روستاییاش کمک
گرفت و وارد اتاق هیأت مدیره شد. او
به کاری که کرده بود اعتراف کرد و
برای آنها توضیح داد که دستگاهی
که اختراع کرده است میتواند دمای
سردخانه را تا چند برابر پایینتر ببرد
بدون اینکه مصرف انرژی را افزایش
دهد. مسؤولان شرکت مجبور شدند
کلیۀ اجناس درون سردخانه را دور
بریزند ولی کاهش مصرف انرژیای
که دستگاه ایجاد میکرد میتوانست
در مدّت کوتاهی این ضرر را جبران
کند.
چند نفر از اعضای هیأت مدیره
معتقد بودند که باید جان را اخراج
کنند و خسارت وارده را از او بگیرند
ولی مدیر عامل شرکت تصمیم دیگری
گرفت.
مدیر عامل، تکنسین برق را به خاطر
بیتوجهّی توبیخ کرد و به او دستور داد
نواقص دستگاه جان را با حضور خود
جان برطرف کند.
بعد از اینکه دستگاه جان تکمیل شد
و به سودآوری رسید مدیر شرکت
یک تلویزیون بزرگ به او هدیه کرد.
حالا او یک انباردار مخترع است البته
به مدیر شرکت قول داده است که چه
در منزل و چه در محیط کار بدون
اطلاع تکنسین برق شرکت دست به
هیچ اختراع یا تعمیری نزند. حالا
در آخر هفتهها حداقل این موقعیت
برای ماریا پیش آمده است که بتواند
تلویزیون ببیند.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 196صفحه 5