یاسمن رضاییان، 16 ساله از تهران
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما و تمام همکاران محترمتان. امیدوارم که حالتان خوب باشد.
از مرداد ماه، مجلّۀ دوست داشتنی شما را میخوانم و از مطالب آن لذّت میبرم.
به نظر من بخشهای کامپیوتر، افسانههای خارجی و دو صفحۀ کمیک استریپ آقای صالحی خیلی
جذّاب است.در مجلۀتان جای خالی نوجوانان احساس میشود. در مجله، چند شماره در میان مطالب
بچّهها به چاپ میرسد. بهتر است این قسمت برای همۀ شمارههای مجله در نظر گرفته شود. البته شاید
مطالب ارسالی نوجوانان کم باشد. دیگر اینکه جای «نامههای رسیده» هم در مجله خالی است. خوب
است بخشی داشته باشید تا نوجوانانی که نامه میدهند از رسیدن یا نرسیدن نامههایشان با خبر شوند.
تنهایی
خلاء شب را صدای باران پُر کرد
و سکوت ستارهها و آرزوهای من
شکست. آرزوهایی که ریشههایشان
همه در باد است. من از دریچهای به
وسعت شب با خدا حرف زدم. فانوسم
را گم کردهام و از تاریکیها میترسم.
من میشکنم تمام حصارهای همیشگی را و
با باور غروب، ماه را گره میزنم. بگذار بگویند بچّه است. از دل بزرگ من مگر
چه کم میشود؟ بگذار اشکهایم، دفتر
شب را خیسِ خیس کند؛ شب از من یادگاری خواهد داشت برای فصلهای
دوری. بگذار برای من زیبایی روز
باقی نماند. مگر من از دو روز دنیا چه میخواهم جز شبهای سوت و کوری
که بغضهایم برای ستارهها میشکنند؟
برای تنهاییام چرا باید گریه کنم؟
مگر تنهایی چه بدی دارد که باید
از آن گریزان باشم؟ میخواهم تمام
وسعت تنهاییام را در آغوش بکشم و
با سکوت آسمان، دیوانه وار بگریم...
به خاطر احساسی که دیگر از میان رفته!
دیشب تمام نقّاشیهایم را زیر باران
گذاشتم. دست مهربان باران به
آدمکهای همیشه خندان نقّاشیهایم
جان داد، نهرهایش را پُر از آب کرد
و خورشیدش را به مهربانی دعوت
کرد. دیشب در نقّاشیهایم باران بارید. آدمکهای نقّاشیام دیگر تنها نبودند.
باز کسی در گوشهایم زمزمه کرد:
«مگر تنهایی چه بدی دارد که باید از
آن گریزان باشم؟!»
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 197صفحه 9