مجله نوجوان 197 صفحه 11

* هشت سال شاگرد درس خارج فقه و اصول امام بودم مسجد سلماسی قم. یادم نیست، حتی یک بار دیر آمده باشد؛ همیشه سر ساعت کلاسمان شروع می‏شد. * بعد از پانزده سال برگشته؛ پانزده سال پیش، آیت­الله خمینی بود، حالا امام خمینی. آمد قم رفت قبرستان شیخان. عمامه‏اش را باز کرد، با گوشه‏اش خاک روی قبر استادش میرزا جواد آقا ملکی تبریزی را پاک کرد، بعد نشست همان جا پای خاک استاد و قرآن خواند. * آیت­الله شاه­آبادی استاد اخلاق امام بودند، می‏گفتند: «روح­الله، واقعاً روح­الله بود. نشد یک روز بعد از بسم‏الله درس بیاید.» * امام، آقای بطحایی را خواسته بود. مسایلی بود دربارۀ آذربایجان که می‏خواست به او بگوید. هنوز امام یک جمله نگفته بود، آقای بطحایی گریه‏اش گرفت. ریز ریز گریه می‏کرد، تعجب کردم؛ اولین بارش که نبود، امام هم که مطلب خاصی نگفت. آخر طاقت نیاوردم. بعد از جلسه پرسیدم! امام اول جلسه به او گفته بود: «عذر می‏خواهم از این که به شما زحمت دادم به اینجا بیایید.» * می‏دانستم نماز شبش ترک نمی‏شود. از اهل خانۀشان شنیده بودم. یک بار بعد از کلاس درس از او پرسیدم: «قبل از سپیدۀ صبح، نماز شب بهتر است یا مطالعه؟» گفت: «نماز شب را تندتر بخوانید، بعد مطالعه کنید.» * مسجد سلماسی پر بود از طلبه. هرچه اصرار کردیم آقا برود بالای منبر درس را بگوید، قبول نکرد حتی یک پله هم بالاتر از بقیه بنشیند..

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 197صفحه 11