پرو است و زبان مناطق مختلف پرو را
بلد است. آنها با حقوق قابل توجهی
او را استخدام کردند و پول کافی را
برای تهیۀ لوازم مورد نیاز به حسابش
ریختند. پس از اینکه او تجهیزات لازم
را تهیه کرد، به شرکت اعلام آمادگی
کرد و آنها ترتیب ویزا و اقامت او
را دادند و بلیط رفت و برگشت را
برایش تهیه کردند. جان بدون معطلی
به سوی پرو پرواز کرد و کارش را
در آنجا آغاز کرد. چند ماه بیکاری و
دنبال کاردویدن، او را تشنۀ کار کرده
بود. وقتی دکلانشور را فشار میداد،
احساس خوبی در قلبش
میجوشید. در طول
چند ماهی که در پرو
بود، اِلِسا فارغ شد.
انگار زندگی روی
زیبایش را به سمت
جان چرخانده بود.
او آنقدر شاد بود که
از شادی خودش نگران
میشد. تقریباً نقطهای در
پرو باقی نمانده بود که از آن
عکس تهیه نکرده باشد. او هر روز به
وسیلۀ سیستم اینترنت ماهوارهای که
در اختیارش قرار داده بودند، تصاویر
را برای شرکت ارسال میکرد.
شرکت به تعهداتش پایبند
بود و تمام هزینههای جان
را مطابق قرارداد پرداخت
میکرد. بالاخره کار جان
به پایان رسید و او به
آمریکا برگشت. قرار بود
شرکت تا پایان سال، ماهیانه
مبلغی به حساب جان واریز
کند. آن مبلغ آنقدر زیاد بود که جان
و السا میتوانستند حداقل ده سال با
آن زندگی کنند.
جان تلوتلو خوران وارد خانه شد، السا نگران جلو دوید و جان روزنامه را به دستش داد و روی صندلی وا رفت. السا روزنامه را باز کرد. تیتر اول روزنامه توجهش را جلب کرد: کشور پرو در اختیار کودتاچیان قرار گرفت. السا با کنجکاوی روزنامه را ورق زد تا متن خبر را بخواند: کودتاچیان توسط یک
گروه خارجی حمایت میشوند. این
گروه ناشناس پس از مدتها بررسی
روی مناطق مختلف کشور پرو در
پی حلّ بحران سوخت و بحران
اقتصاد جهانی، این کشور را تسخیر کردهاند و با استفاده از بمبهای
میکروبی خود مردم این مناطق را از
پا درآوردهاند...
جان دیگر صدای السا را نمیشنید.
خاطرات او در پرو برایش زنده شده
بود و از جلوی چشمش میگذشت. بیاختیار روزنامه را از دست السا
گرفت. تصویر روزنامه مکانهایی
را نشان میداد که جان
از آنها تصاویر زیادی
تهیه کرده بود. با این
تفاوت که مردم
شاد و خونگرم
آنجا همگی مرده
بودند و مأمورانی
با ماسکهای ضد
شیمیایی و لباسهای
مخصوص در تصویر
دیده میشدند. جان و
السا به یکدیگر نگاه کردند. آنها نمیخواستند واقعیت را باور کنند؛
جان ناخواسته، آلت دست و جاسوس یک گروه تروریستی شده بود. دلش میخواست فریاد بزند. دلش
میخواست با آنها در بیفتد.
به جز یک آدرس ایمیل چیز
دیگری در دست نداشت.
سراغ یکی از دوستان دورۀ
دبیرستانش به نام مگی رفت.
مگی بیشتر از آنکه دوست جان
باشد، با السا دوست بود.
ادامه دارد...
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 198صفحه 7