مجله نوجوان 198 صفحه 16

اسماعیل امینی نور چشمی در حج «نور چشمی» برای دومین بار است که به زیارت خانۀ خدا می‏رود. یک بار همراه بابابزرگش به عمره رفته است و حالا باباجان او را به حج تمتع آورده است. «نورچشمی» خیال می‏کند که خودش همه چیز را می‏داند و نیاز به راهنمایی کسی ندارد. او همیشه این جمله را تکرار می‏کند که اگر زرنگ نباشی، سرت کلاه می‏رود. حالا او از میقات بیرون آمده و لباس احرام پوشیده و می‏بیند که دوستانش به او می‏خندند. تعجب می‏کند اما دو تکه پارچۀ سفیدی که برای احرام استفاده کرده، مثل احرام پدرش است. پس عیب از کجاست؟ پدرش به او اشاره می‏کند که باید کلاه آفتابگیرش را بردارد. اما نور چشمی می‏گوید که آفتاب مکه تند است و او باید کلاه به سرش بگذارد و باز هم تکرار می‏کند که اگر زرنگ نباشی، کلاه سرت می‏رود. «نور چشمی» از غذای هتل خوشش نیامده و رفته است برای خوردن پیتزا! پدرش نگران است اما نور چشمی صحیح و سالم برمی­گردد. چون نتوانسته پیتزا فروشی را پیدا کند، حالا قهر کرده و می‏گوید که چرا باید موقع اذان همۀ مغازه‏ها تعطیل باشند؟ چون او دوست دارد که وقتی همه برای نماز جماعت به مسجد­النبی می‏روند با خیال راحت به خرید بپردازد . «نورچشمی» همکلاسی‏اش را در کاروان دیگری پیدا کرده است و بدون خبر دادن به پدرش رفته به هتل آنها. پدرش نگران است و اعضای کاروان همه منتظر او هستند چون برنامه‏های بازدید و زیارت، دسته جمعی است اما نور چشمی به این حرفها گوش نمی‏دهد. او و همکلاسی‏اش دارند در بازار پرسه می‏زنند و اصلاً نگران نیستند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 198صفحه 16