مجله نوجوان 199 صفحه 8

سهیل محمودی دریا در غدیر شب رفت و صبح دید که فرداست پلکی زد و ز خواب به پا خاست از شرق آبهای کفآلود خورشید بر دمیده و پیداست با این پرندههای خوش­آواز ساحل ز بانگ و هلهله غوغاست انگار دوش، دختر خورشید این دختری که این همه زیباست؛ تن شسته در طراوت دریا کاین گونه دلفریب و دل آراست زان ابرهای خیس که ساحل از درکشان به نرمی دیباست؛ در دور دست آبی دریا یک لکه ابر گمشده پیداست گویی که چشمهای‏تر او در کام صبح، گرم تماشاست این نرم موجهای پیاپی گیسوی حلقه حلقه دریاست دریاـ که مثل خاطره دور است ـ دریاـ که مثل لحظه همین جاست ـ این حجم بینهایت آبی تلفیقی از حقیقت و رؤیاست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 199صفحه 8