مجله نوجوان 200 صفحه 26

مریم شکرانی پیغام گیر یک معلم در آستانه امتحانات! - با سلام... آقا اجازه؟ بابایمان گفتند می­توانید این برج کرایۀ خانۀ­تان را ندهید ولی در عوض ما را می­فرستنند در خانۀ­تان تا سؤالاتی را که برای امتحان طراحی کرده­اید ازتان بگیریم. با تشکر. - آقا اجازه؟ جان خودتان رحم کنید... آقا جان بچه­هایتان قسم... خدا کند بچه­هایتان بمیرند اگر ما را تجدید کنید. مادربزرگمان می­گوید آه ما سنگ را می­ترکاند. به عنوان مثال ما یکبار رفتیم خانۀ عمۀ­مان و متوجه شدیم که ایشان شیرینیهایشان را قایم کرده­اند. همان موقع یک آه کشیدیم، به جان خودتان چشم سه تا بچۀ­شان از کاسه درآمد و بومب! روی دیوار روبه­رویشان ترکید و از روی دیوار شرّه کرد و پایین ریخت. حالا دیگر خود دانید. ما از الان به شما تذکر دادیم که هوایمان را در امتحان داشته باشید. نگویید نگفتی... -فوووت... فوووت... فوت.... فوت! آقا اجازه؟! سلام. آقا اجازه اگر شما به سلامتی و امنیت فرزندتان علاقه دارید ما را تجدید نکنید. -منزل آقای معلم؟! سلام. آقا اجازه؟ هوای ما را داشته باشید. هرچی نباشد ما فامیل شما هستیم و شما باید پارتی ما بشوید. ما همان هستیم که عموی خانم شما به خواستگاری مادربزرگش رفته است. خلاصه اگر ما را تجدید کنید به مادربزرگمان می­گوییم به عموی خانمتان جواب منفی بدهد. -سلام آقا معلم... آقا اجازه؟ دکترها گفتند که ما سرطان خون داریم... آه...! هاهاها(مثلا گریه می­کند!)... نچ! هیس! آقا ببخشید این پسرخالۀ­مان کنار ما نشسته است و می­خواهد ما را بخنداند. شما به دل نگیرید، بچه بی­تربیتی است

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 200صفحه 26