مجله نوجوان 203 صفحه 25

مجید نظافت رودی در آستانۀ دریا آنک مردی در آستانۀ تردید ایستاد و انتخاب خود را لختی درنگ کرد وقتی دوباره باز به راه افتاد هر گام او هزار شهادت بود آمد آمد آمد با ریسمان عاطفه در گردن تا خیمه‏گاه وحی رودی در آستانۀ دریا درنگ کرد اجازت را، از پیش از این خویش تبری کرد پناه یافت و برگشت میدان تفته منتظرش بود. خدای را «حرّ» نامی سزای صاحب خود بود.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 203صفحه 25