مجله نوجوان 206 صفحه 7

گم شد. گرگی از پی او می‏دوید. به آب مرداب زد. شناکنان تا آن سوی نیزار رفت. از آب بیرون پرید. مرغابی چنان موشکی کاغذی که بادی وحشی به دُمش پیچیده باشد سر می‏چرخاند، بال می‏زد و می‏رفت. گرگی پارس‏کنان می‏دوید. صدای مرغابی مانند غارغار کلاغها در فصل پاییز بود. گرگی بر زمین می‏دوید و مرغابی در هوا پرواز می‏کرد. گرگی لحظه‏ای احساس کرد که بالهای مرغابی خسته نمی‏شوند. با خودش گفت: این مرغابی است یا عقابی نیزه خورده؟ چرا بر زمین نمی‏افتد؟ این آخرین پرواز اوست. مرغابی می‏رفت و با بالهایش می‏گفت: «تا آن سوی مرداب، کمی دورتر بیشه زاری است. مبادا خسته شوید بالهای من! مبادا این آخرین پرواز من باشد!» شکارچی به درختی چسبیده، برخاسته بود و آن دورها را نگاه می‏کرد. مرغابی چنان بادبادکی در دست باد پایین می‏آمد و بالا می‏رفت. شکاری گفت: «گرگی کجاست؟ چه می‏کنه؟» گرگی پرید. مرغابی را در زمین و هوا به دندان گرفت. صدای مرغابی چنان گریۀ کودکی در باد بود. بالهای مرغابی یاری می‏کردند اما او خسته بود. با خودش گفت: جان بال زدن در تنم نیست. این آخرین پرواز بود؟ گرگی شاد و خوشحال می‏دوید. مرغابی به کوچ مرغابی‏ها فکر می‏کرد که امروز یا فردا آغاز می‏شد. در دلش گفت: یعنی دیگر کوچ را نخواهم دید؟ شکارچی مانند سربازی تیرخورده به درخت چسبیده بود. تفنگ را چون عصایی در دست داشت و گرگی را می‏دید که مرغابی به دهان می‏آمد. لبخندی بر لبان او نشست و زیر لب گفت: «گرگی، مثل گرگ است! کو شکاری از دست او بگریزد؟» گرگی آنقدر گرسنه بود که اگر همۀ مرغابی را می‏خورد باز هم سیر نمی‏شد بوی تن مرغابی و گرمای زیر بالهای او را احساس می‏کرد و می‏دوید با خودش می‏گفت: گرسنگی مزۀ خون دارد و سیری بوی مرغابی‏های وحشی را می‏دهد. او با شکارچی فاصلۀ زیادی نداشت. ایستاد. نفس نفس می‏زد. شکارچی مانند سواری خسته یک قدم جلو آمد صدای همان مرغابی وحشی که با مرغابی زخمی بر سر ماهی جدال می‏کرد در آسمان طنین انداخت. مرغابی وحشی از میان نیزار سر بیرون آورد، پرواز کرد. آوازی می‏خواند. مرغابی وحشی به یاد کوچ افتاد. شکارچی دست به تفنگ برد اما نتوانست بر روی پایش بایستد. تفنگ را محکم بر زمین کوبید. به آن تکیه داد و گفت: «چه شکاری از تفنگ نمی‏ترسد!» گرگی نفس نفس می‏زد. خسته بود. دهان باز کرد. مرغابی زخمی بر زمین افتاد. گرگی با خودش می‏گفت: آیا باز می‏تواند پرواز کند. صدای مرغابی وحشی می‏آمد. مرغابی زخمی پرواز کرد. گرگی متحیر به مرغابی وحشی نگاه می‏کرد. شکارچی تیری در کرد. مرغابی وحشی به سوی مرغابی زخمی آمد. گرگی به دنبال آنها می‏دوید. به هوا پرید، می‏پرید. می‏پرید، پرید... پرید...

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 206صفحه 7