مجله نوجوان 206 صفحه 34

مهدی طهوری آدمک آدمک خندان است می رود تا دور دست شهر لندن با کلیک من یک نفر آنجا برایم می‏فرستد گل می نویسد صبح شادت، شادتر بادا (آدمک هم باز می‏گردد با لبی از بوسه نمناک و نگاهی شاد) می نویسد مادرت کو؟ می نویسم مادرم خواب است (آدمک با صورتی افروخته می‏رود تا صفحۀ او) باز می‏پرسد: هیچ کس اندازۀ من دوستت دارد؟ (ناگهان در صفحۀ من برف می‏بارد آدمک هم باز می‏گردد ولی غمگین) می نویسد باز: سرنوشت است این می نویسم: پس چرا رفتی به لندن؟ پس چرا تنها شدم من؟ (آدمک هم می‏رود با «پس چرا رفتی به لندن؟ پس چرا تنها شدم من؟» آدمک اخموست) می نویسد: دورم از تو دور دوستت دارم ولی مجبور بودم درک کن، مجبور می نویسم من هم دوستت دارم ولی کم کم خداحافظ کو روپوشم؟ دیر دارد می‏شود می نویسد که نکن هرگز فراموشم بعد می فرستم آدمک را با گل و لبخند و بوس و ناز تا پدر امروز را بهتر کند آغاز

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 206صفحه 34