مجله نوجوان 207 صفحه 30

لیلا بیگلری قسمت دهم من جاسوس نیستم! هری از داخل گوشی او را راهنمایی می‏کرد. پس از رسیدن به ساحل طبق گفتۀ هری دنبال یک موتور سیلکت گشت. موتور را با توجه به علامتی که هری گفت پیدا کرد. موتور سیکلت را در چاله‏ای پنهان کرده بودند و رویش را با ماسه‏های ساحل پوشانده بودند. جان سوار موتور شد و به طرف ساعت بیگ بن حرکت کرد. ساعت را می‏توانست از ساحل ببیند. البته نگران بود که باد، کلاه گیس او را بکند ولی یادش آمد که اگر قرار بود کلاه گیس با این چیزها کنده شود در هنگام پرواز با قایق از زیردریایی، حتماً کنده می‏شد. بنابراین با خیال راحت سرعتش را بیشتر کرد. سنگفرش کوچه پس کوچه‏های لندن باعث کند شدن حرکت موتور می‏شد. وقتی وارد خیابان اصلی شد چند لحظه‏ای احساس کرد که رانندگان ماشین دیوانه شده‏اند چون برخلاف جهت رانندگی می‏کردند ولی هری فوراً به او تذکر داد که دارد در لندن رانندگی می‏کند و جان که از اشتباه بچگانه‏اش خنده‏اش گرفته بود در مسیر صحیح قرار گرفت. جان احساس می‏کرد که هری و باقی دوستانش لحظه به لحظه دارند او را می‏بینند. هری و ادی در اتاق مانیتورینگ حرکت جان را کوچه به کوچه دنبال می‏کردند. جان از داخل یک مانیتور به مانیتور دیگر حرکت می‏کرد. هری متوجه شد که جان دارد هتل را رد می‏کند. جان روبروی هتل بود. طبق راهنمایی هری به پشت ساختمان رفت. موتور را در اتاقکی که شبیه یک گاراژ کوچک بود پنهان کرد و از در ورود اقلام آشپزخانه وارد آشپزخانۀ هتل شد. بخار غلیظی به صورتش خورد. پشت بخار غلیظ که از دیگ بزرگی بلند می‏شد چهره‏ای خشمگین به او نگاه می‏کرد. جان ابتدا شک کرد که آن مرد به

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 207صفحه 30