مریم شکرانی
هوشمند و هوشنگی!
آقای معلم: هوشمند جان به اینجا تشریف بیاورید.. عزیزم، من برگههای امتحان ریاضی بچههای این کلاس و آن کلاس و آن یکی کلاس را به شما میسپارم تا آنها را تصحیح کنید و نمرههایشان را خیلی تمیز و مرتب در یک برگۀ بزرگ یادداشت کنید و فردا بیاورید.. چیزی نیست. 200، 300 تا برگۀ امتحانی بیشتر نیست!
آقای معلم: هوشنگی ذلیل مرده چرا تمرینهایت را حل نکردی؟ من دیگر کاری به کار تو ندارم چون سال آینده هم توی همین کلاس بیخ ریش خودم هستی!
نتیجۀ اول: هوشمند جان تا ساعت 3 نصفه شب بیدار میمانند و اضافه کاری میکنند تا نمرههای 200، 300 تا دانشآموز را فردا تمیز و مرتب به
آقای معلم برسانند.
نتیجۀ دوم:
هوشنگی با
بچه محلها
به سینما میرود و یک فیلم خندهدار میبیند و بعد هم شش دست فوتبال بازی میکند و سر ساعت هم شامش را نوش جان میکند و به رختخواب تشریف میبرد.
آقای معلم: هوشمند عزیزم، بنده امروز آنفولانزای مرغی گرفتم و باید استراحت کنم. شما فصل 4 و 5 کتاب ریاضی را دوباره به بچهها تدریس کنید و اشکالهایشان را رفع بنمایید و آنها را یکی یکی پای تخته ببرید تا تمرینها را دانه به دانه حل کنند.
آقای معلم: هوشنگی، خفه بشوی بس که حرف میزنی. بلند شو از کلاس برو بیرون.
نتیجۀ اول: زنگ تفریح میخورد و بچههای کلاس هوشمند عزیز را که بیهوش شده است به دفتر مدرسه میبرند و چای نبات در حلقومش میریزند.
نتیجۀ دوم: هوشنگی در این فاصله کلی با بچههای مدرسه بلوتوث بازی میکند و با بچههای آن یکی کلاس که ورزش دارند فوتبال بازی مینماید، بعد هم یک گوشه کنار مدرسه چرت مختصری میزند.
آقای معلم: هوشمند
پسرم! تمرینهای چهها را
خط بزنید و اسم آنهایی را
که تمرین ننوشتهاند به من تحویل بدهید، سپس از چند تا از بچهها درس بپرسید.
آقای معلم: هوشنگی! تو باز تمرینهایت را ننوشتی؟ یک نمرۀ منفی برایت میگذارم تا حالت جا بیاید!
نتیجۀ اول: هوشمند پسرشان! به دلیل چایی شیرین بودن زیادی برای آقای معلم در راه بازگشت به خانه کتک مفصلی نوش جان میکنند. ایشان افراد مهاجم را عدهای ناشناس گزارش میدهند!
نتیجۀ دوم: هوشنگی یک نمرۀ منفی میگیرد و تا آخر کلاس با خیال راحت استراحت میکند و بعد هم در کمال سلامتی به خانه میرود.
آقای معلم: هوشمند گلم! بروید ساندویچ مرا از یخچال آبدارخانه بیاورید...
(5 دقیقه بعد)... هوشمند جان! بروید طبقۀ همکف یک لیوان چایی برای من بریزید و بیاورید...
(10 دقیقه بعد)... هوشمند پسرم! بروید خانۀ ما از همسرم دفترچه حساب بانکیام را که جا گذاشتم بگیرید و بیاورید. آن سمت خیابان جلوی مدرسه اتوبوسهای خیابان ما میایستد. ایستگاه آخر که پیاده شدید 4 کورس تاکسی هم سوار بشوید، بن بست غنچه پلاک 21
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 208صفحه 8