مجله نوجوان 208 صفحه 20

علی فریدونی دوم راهنمایینوشته‏های شما جادوی رنگهای پاییزی باران برگهای بی‏رمق، ندای خزان را سر می‏دهد و خش خش برگهای مهر زده زیر پا، نوای دل­انگیزی را در عمق وجود آدم بر می‏انگیزد و باد صدایش را با برگها می‏آمیزد و هو هو می‏کند و آدمی را به نگریستن به خود وا می‏دارد و انسانها را ساعتها به خود و زیبایی‏اش می‏خشکاند و با برگهای قشنگش کوچه‏ها و خیابانها را برای مهمانی زمستانی تزیین می‏کند و زیبایی‏اش برق می‏زند. تا وقتی که هست، آنقدر زیباست. وقتی که زمستان می‏آید، خود را کنار می‏کشد و برایش جا باز می‏کند و دست خود را کوتاه. این تمام آنی است که پاییز دارد و پس از روزهای آغازینش مهر، بچه‏ها را به خود می‏خواند و چنان زیباست که کسی دلش نمی‏خواهد از پشت پنجره‏ها بلند شود. کسی نمی‏خواهد آن را رها کند و تماشایش نکند. بارانهایش بوی خوشی دارد و در خیابانها دم می‏گیرد. باران برگها را ‏تر می‏کند. باد آنان را نوازش می‏کند و مانند هر قو آنها را بر زمین می‏نهد. در سیاهی شب، صدای هو هو کردن باد در میان درختان و برگها وقتی به گوش می‏رسد، انگار ارواح و جن و پری‏ها دارند صدا می‏کنند و گویی مردگان رستاخیز کرده‏اند. انگار که در سیاهی، جنها و جادوگران سوار به جاروهایشان پرواز می‏کنند. در این فصل، شب بسیار ترسناک و روز بسیار زیبا و قشنگ است چنان که خصوصیاتش زیاد است و بسیار دیدنی خود را به رخ زمستان می‏کشد و برگهایش را به اطراف می‏راند. چه زیباست برگهای زرد و نارنجی و قرمزش با بارانهای با طراوتش. جویباران و چشمه‏ساران را پر می‏کند و زمین را از گرمای تابستان رها. همچنان بر قدرت خود پا می‏کوبد تا زمانی که او می‏آید. وقتی که او می‏آید، پاییز با

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 208صفحه 20