مجله نوجوان 213 صفحه 24

داستان دو بلیت برای هند قسمت اول نوشته ی کایر بولیچف / ترجمة رامک نیک طلب درست چهار روز قبل از بازگشت، وقتی همه فکر می کردند که آن ماه بدون پیش آمدن اتفاق نامساعدی سپری خواهد شد؛ در ارودگاه نوجوانان « اژونیوک » اتفاقی افتاد. پس از ناهار، دو نفر از شاگردان گروه دوم به نام های « یورا سمیونف » و « اُلگ رزف »- که به او رزی می گفتند، گربه ای را به نام « لاریسکا » گرفتند و یک قوطی حلبی پر از میخ به دمش وصل کردند و او را درست وقتی که گروه کُر در حال تمرین بود به روی صحنه فرستادند. فکرش مال « رزی » بود، اما « سمیونف » این کار کثیف را تمام کرد. با صدای جیغ گربه، « یولیا گریبکوا » ، دختری از گروه سوم از بوته ها بیرون جهید و بدون هیچ اخطاری، محم به گوش « سمیونف » کوبید؛ آن هم با کتاب « باغ وحشی در چمدانم »، اثر « جرالد دارِل » که می گوید چگونه باید از حیوانات نگهداری کرد. سمیونف نمی خواست تسلیم شود. بنابراین ضربه ای به چشم گریبلوا زد و دماغش را خونی کرد. یولیا هم گونه اش را چنگ زد و کتاب برای کمک وارد شد. اولش رزی فقط تماشاچی بود؛ اما بعد سعی کرد آن ها را از هم جدا کند و در زد و خورد شریک شد. عصر همان روز یولیا گریبکوا با دوست و همکلاسی اش، « فیما کرولیف » در زمینی خالی پشت آشپزخانه نشسته بود. اشتها به خوردن شام نداشت و منتظر بود که فیلم تمام شود و سرگروه ها در دفتر مدیر جمع شوند و او را از اردوگاه اخراج کنند. بعد از دعوا همه می خواستند یولیا را ببینند. دخترها، سمیونف و رزی را سرزش می کردند و پسرها می خندیدند. فیما گفت: « مادربزرگت هرگز این قضیه را فراموش نمی کند. او خیلی سخت گیر است » . یولیا جوابی نداد . همه چیز مثل روز روشن بود. - یولیا ! می توانی به خانه ی ما بیایی. خانواده ی من به سفر رفته اند و اگر هم برگردند، ما تو را به خانه ی یکی دیگر از بچه های کلاس می بریم. ولی چرا آن کار را کردی؟ آن شوخی که به گربه آسیبی نمی رساند؟ دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 1 پیاپی 213 / 29 فروردین 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 213صفحه 24