مجله نوجوان 217 صفحه 29

من هم مانند دوست نخبة عزیزم برای شما خیلی خوشحالم که شعورتان به دعوت کردن من رسیده است. تو رو خدا نیمرخ مرا نگاه کنید ببینید چقدر سوزناکم؟ ببینید چقدر شاعرانه انگشت اشاره ام را تکان می دهم! البته همین انگشت لطیف اشاره می تواند مشتی شود و دهان یاوه گویان و مخالفان مرا که می گویند اصلاً کارگردان نیستم پرخون کند. من اهل این سوسول بازیها نیستم که آدم بیاورم تا حال شما را جا بیاورد. خودم یک تنه همة شما را حریفم. من آنم که رستم بود پهلوان. من آنم که علی حاتمی کیه؟ من آنم که ابراهیم حاتمی کیا عمراً! من یک چیزهایی از سینما می فهمم که خود فدریکو فلنی هم نمی فهمد. من زبان نسل چهارم هستم. شماها هم غلط می کنید اسم روی بازیگرهای من بگذارید. در سینمای من سوپراستار موپراستار نداریم. سیاهی لشگرهای من سوپراستار هستند. من کاری به سینمای ایران ندارم که بخواهم از آن پیروی کنم. این سینمای ایران است که باید قدر مرا بداند و بفهمد که یک نابغة باشعور و باکمالات در این سینما ظهور کرده است و باید قدر مرا بداند و بفهمد که یک نابغة باشعور و باکمالات در این سینمای ظهور کرده است و باید بیایند از من چیز یاد بگیرند. بار دیگر تأکید می کنم که ببینید من چقدر آدم لطیف و خوش ذوق و خوش قریحه و کار بلدی هستم. من یک کار هایی کرده ام که به عقل جن هم نمی رسد. من یک کار هایی هم نکرده ام. مثلاً من آدم نفرستادم داخل سینما تا با مو های سیخ سیخی اول پفک بخورد بعد بلند شود اداهای متقلبانه از خودش بروز دهد. من اصلاً احتیاجی به تبلیغ نداشته ام. اینهایی هم که می گویند خودم حالا به موقع خدمتشان می رسم. کی می گوید کاراکتر های من لمپن هستند؟ آنها خیلی متوجه هستید که دارم با یک بغض غم انگیزی حرف می زنم. اگر خوب دقت کنید می بینید صدایم می لرزد و اشک در چشمانم حلقه زده است. چرا؟ چون کاراکترهای من به عشق زمینی پشت کرده اند تا پیشرفت کنند. واقعاً ایول دارد ساختن چنین فیلم با ارزشی! تازه خیلی ها هم دارند به من التماس می کنند که من بقیة فیلمم را هم بسازم. حتی خیلی از کارگردانها می دانم که دلشان می خواهد ولی رویشان نمی شود که از من در مورد روشهای ساخت فیلم به صورت صد در صد با سرمایه گذاری خصوصی، استفاده از تکنولوژی عجیب و غریب جلوه های ویژه، استفاده از دوربینهای خفن گرون و استفاده از بازیگرانی که بقیه معتقدن سوپراستار هستند ولی من معتقد نیستند، از من سوال کنند و مشاوره بخواهند. من با کمال میل در دهان آنها می زنم که می خواهند توی کار من سرک بکشند و بفهمند چه جوری شده که من کارگردان شده ام. حالا نمی شود خیلی از حرفها را اینجا زد و من مجبورم خیلی خودداری کنم ولی اگر زورم می رسید و دوستان یاری می کردند، همة این کارگردانها را توی یک جایی جمع می کردم و به علاوة یاوه گویانی که به من بد و بیراه می گویند یا سینمای مرا که در واقع که از نگاه مخاطب فیلم می سازم نمی فهمند. راحت می کردم. یعنی حاضر بودم همة کارت سوختهای خودم و اطرافیانم را بدهم تا آنها را از شر زندگی خلاص کنم. به هر حال باز هم می گویم که برایتان خیلی خوشحالم که مرا به عنوان نخبه انتخاب کرده اید. دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 6 پیاپی 218 / 2 خرداد 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 217صفحه 29