که به اسارت آوردهاید ، کیستیم ؟ پدر مرا که شهید کردید ، که بود ؟
تا آن وقت مردم اصلاً درست آگاه نبودند که چه کرده اند .
آن وقت شما می شنوید که یزید بعدها اهل بیت پیغمبر را از آن خرابه بیرون آورد و بعد دستور داد که آنها را با احترام ببرند . بعد پسر زیاد را لعنت می کرد و می گفت : تمام ، گناه او بود . چرا ؟ آیا یزید ، نجیب شده بود ؟ ابداً این ، برای این بود که زین العابدین (ع) و زینب « س » اوضاع و احوال را برگرداندند . (2)
علی بن حسین (ع) به دربار ابن زیاد وارد شد در حالیکه در زنجیر بودند . ابن زیاد ، فرعون وار صدا زد : « من انت؛ تو کی هستی ؟ »
فرمود : « انا علی بن الحسین؛ من علی بن حسین هستم » گفت : مگر علی بن حسین را خدا نکشت ؟ فرمود : من برادری داشتم ، نام او هم علی بود و مردم در کربلا او را کشتند . گفت : خیر ، خدا کشت . فرمود : البته که قبض روح همه مردم به دست خداست ، اما مردم او را کشتند . بعد (ابن زیاد) گفت : « علی و علی » یعنی چه ؟ ! پدر تو اسم همه بچه هایش را علی گذاشته (است) ؟ ! فرمود : پدر من به پدرش ارادت داشت و این ، تو هستی که باید از پدرت « زیاد » ننگ داشته باشی . . . . (3)
امام سجاد (ع)
و گریه برای امام حسین (ع)
روزی یکی از خدمتگزارانش عرض کرد : آقا ! آیا وقت آن نرسیده است که شما از گریه باز ایستید ؟ فرمود : چه می گویی ؟ ! یعقوب یک یوسف بیشتر نداشت؛ قرآن عواطف او را این طور تشریح میکند؛ و ابیضت عیناء من الحزن (4) من در جلوی چشم خود هیجده یوسف را دیدم که یکی یکی پس از دیگری بر زمین افتادند . (5)
برخی از ویژگی های امام سجاد (ع)
ا- قهرمان معنویت
وجود مقدس امام زین العابدین (ع) قهرمان معنویت است؛ یعنی یکی از فلسفه های وجودی فردی مثل علی بن الحسین ، این است که (مظهر معنویت اسلام باشد)/ انسان وقتی علی بن الحسین را می بیند ، آن خوفی که از خدا دارد ، آن نمازهایی که واقعاً نیایش بود و واقعاً پرواز روح به سوی خدا بود . . . . با خود می گوید این اسلام چیست ؟ (6)
2- پیک محبت و دوستی
زین العابدین (ع) پیک محبت بود . این هم عجیب است : راه می رفت ، هر جایی کسی ار می دید ، هر جا غریبی را می دید ، فقیر و مستمندی را می دید . . . . به او محبت می کرد و به خانه خودش می آورد . . . روزی یک عده جذامی را دید (همه از جذامی فرار می کنند . . . .) از اینها دعوت کرد ، و به خانه خود آورد . خانه زین العابدین ، خانه مسکینان و یتیمان و بیچارگان بود . (7)
3- همسفر ناشناس
فرزند پیغمبر است . به حج می رود . امتناع دارد که با قافلهای حرکت کند که او را میشناسند. مترصد است یک قافلهای از نقاط دور دست که او را نمی شناسد ، پیدا شود و غریب وار داخل آن شود . وارد یکی از این قافله ها شد . از آنها خواست که به من اجازه دهید که خدمت کنم . آنها هم پذیرفتند . . . در بین راه ، مردی با این قافله برخورد کرد که امام را می شناخت . تا امام را شناخت ، رفت نزد آنها و گفت : این کیست که شما آورده اید برای خدمت خودتان ؟ گفتند :ما که نمیشناسیم جوانی است مدنی، ولی بسیار جوان خوبی است. گفت: بله ، شما نمی شناسید . اگر می شناختید ، این جور به او فرمان نمی دادید و او را در خدمت خودتان نمی گرفتید ! گفتند : مگر کیست ؟ گفت : این علی به حسین بن علی بن ابیطالب ، فرزند پیغمبر است . دویدند خودشان را به دست و پای امام انداختند : آقا ! این چه کاری بود شما کردید ؟ . . . . شما باید آقا باشید و ما خدمتکار شما ، فرمود :
« نه ، من تجربه کردهام ، وقتی که با قافله ای حرکت می کنم که مرا می شناسد ، نمی گذارم من اهل قافله را خدمت کنم . لذا من می خواهم با قافله ای حرکت کنم که مرا نمی شناسند ، تا توفیق و سعادت خدمت به مسلمان و رفقا برای من پیدا شود . » (8)
4- عفو و بخشش بی همتا
هشام بن اسماعیل (حاکم مدینه در زمان عبدالملک بن مروان ) در ستم و توهین به اهل مدینه بیداد کرده بود . . . . به خاندان علی (ع) و مخصوصا امام علی بن الحسین زین العابدین (ع) ، بیش از دیگران بدرفتاری کرده بود .
ولید (پس از به قدرت رسیدن) هشام را معزول ساخت و به جای او عمر بن عبدالعزیر ، پسر عمومی جوان خود را حاکم مدینه قرار داد . عمر برای باز شدن عقده دل مردم ، دستور داد هشام به اسماعیل را جلو خانه مروان بن حکم نگاه دارند و هرکس که از هشام بدی دیده یا شنیده ، بیابید و داد دل خود را بگیرد . مردم دسته دسته می آمدند ، دشنام و ناسزا و لعن و نفرین بود که نثار هشام بن اسماعیل می شد .
خود هشام بن اسماعیل بیش از همه نگران امام علی بن الحسین (ع) و علویین بود . با خود فکر می کرد انتقام علی بن الحسین در مقابل آن همه ستمها و سب و لعنها نسبت به پدران بزرگوارش ، کمتر از کشتن نخواهد بود . ولی از آن طرف ، امام به
دوست نوجوانان
سال پنجم / شماره 15 پیاپی 227 / 3 مرداد 1388
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 227صفحه 5