مجله نوجوان 227 صفحه 26

حکایت دوست « قابوسنامه ، نوشته عنصرالمعالی ، کیکاووس بن قابوس وشمگیر است . او در این کتاب پندها و اندرزهای فراوانی را در قالب حکایت های گوناگون بیان کرده است . این مرد حکیم و دانشمند ، قابوسنامه را برای نصیحت و راهنمایی فرزندش ، گیلانشاه ، که حاکم گیلان بود . نوشته است . او در سال 478 هجری قمری از دنیا رفت . » حکایت زیر از قابوسنامه است : مردی ، هنگام سحر از خانه اش بیرون آمد تا به حمام برود . هوا هنوز روشن نشده بود و چشم مرد ، به خوبی نمی دید . مرد در بین راه ، به دوستش برخورد . بعد از اسلام و احوالپرسی ، به او گفت : « ای برادر ، اگر کاری نداری ، بیا تا با هم به حمام برویم . » دوست مرد ، با تأسف سری تکان داد و گفت : « افسوس که من کار دارم و نمی توانم با تو به حمام بیام ، اما تا نزدیک حمام تو را همراهی خواهم کرد . » مرد خوشحال شد و هر دو راه افتادند . آن ها بعد از مدتی به یک دو راهی رسیدند . دوست مرد ، بدون اینکه چیزی بگوید یا از دوستش خداحافظی کند ، از او جدا شد و از راه دیگری رفت . نزدیک حمام ، دزدی ، خودش را نزدیک مرد رساند . مرد در میان تاریکی ، او را نشناخت و خیال کرد که دزد ، همان دوستش است که او را همراهی کرده است و حالا هم از حمام نیامدنش پشیمان شده و قصد دارد که وارد حمام شود . وقتی به حمام رسیدند ، مرد جبه اش* را درآورد و آن را به دزد داد و گفت : « دوست من ، این امانت را بگیر و نگه دار تا من از حمام بیرون بیایم . » دزد از این کار مرد تعجب کرد اما به روی خودش نیاورد و جبه را از مرد گرفت . مرد پول دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 15 پیاپی 227 / 3 مرداد 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 227صفحه 26